زندگی

1- این جا، استادها سیلابس درس هایشان را به طور دقیق طراحی کرده و اول ترم به همه می دهند و همه می دانیم که مثلا هفته دوازدهم کدام مقاله ها را باید قبل از آمدن به کلاس بخوانیم و کدام تمرین را تحویل دهیم. هفته پیش به استاد گرامی درس سیستم داینامیکس گفتیم استادجان شما چرا مبحث فلان را در درستان پوشش نمی دهید؟ استاد تاملی کرد و بعد برنامه جلسه بعد را به طور کامل کنسل کرد و تصمیم گرفت جلسه بعد را کاملا به موضوع مورد علاقه من اختصاص دهد. اولین باری بود که یک استاد طبق سیلابسی که اول ترم به بچه ها داده عمل نمی کرد. شنگول شدیم :)

2- بحث شخصیت کاریزماتیک رهبران بود در کلاس روانشناسی سازمانی. استاد گفت که یکی مثالی بزند از رهبری که شخصیت کاریزما داشته باشد. من هم گفتم "فیدل". ملت نگاه بامزه ای به من کردند. عکس العمل استاد یک عدد "همممم" کشدار به نشانه شک ایشان در درست بودن جواب من بود. یکی از خانوم های مثال دیگری زد: «اوپرا»!

3- نظر شما در مورد این برنامه روزانه چیست: از 11 صبح تا 9 شب: درس و کلاس و کار. از ساعت 9 شب تا 11 شب: شام و چای تلویزیون و استراحت. از 11 شب تا 10 صبح: خواب. آخریش یک کم عجیب به نظر می رسد. نه؟ هوای خنک و مرطوب این ور ها بدجوری خوابیدن می طلبد.

4- گفتم خواب، بگذارید ماجرای هفته پیش رو توضیح بدم. مادر تاج سر گرامی زنگ زده بودند. به وقت ما حدودهای 10 صبح بود. طبیعتا همگان انتظار دارند که ما در این ساعت دیگر از خواب برخاسته باشیم! ولی نه خیر باباجان! خلاصه تاج سر گرامی گوشی را برداشت و الویی گفت که تابلو بود که از خواب عمیقی بلند شده است. مادر محترم فهمید گفت «اِ.. خواب بودین؟» و تاج سر گرامی هم طبق عادت مرسوم آبروداری کرد و گفت: «نه بابا .. بیدار بودیم.. خواب چیه! ساعت 10 صبحه». بعد مادر گرامی پرسیدند «پس چرا صدات این جوریه» و تاج سر با هوش ما برای رفع و رجوع موضوع گفتند «صدام گرفته؟.. یک کم سرما خوردم!».. آقا همین موضوع باعث شد که الان مدتی است همه اقوام زنگ می زنند حال ایشان را می پرسند تا مطمئن شوند که سرماخوردگی رفع شده باشد. انشا ا...!