Monday, December 10, 2007

زمستانه

1- به ضخامت کمتر از یک میلی متر همه جا برف نشسته و چون هوا همیشه سردتر از صفر است این یک میلی متر آب نمی شود. روی زمین، روی شاخه های درخت ها، روی شیشه ماشین ها.. تصویر جالبی شده؛ طوری که وقتی به دور دست نگاه می کنی، در نگاه اول متوجه اش نمی شوی. بلکه فکر می کنی کسی عکسی را رایت کلیک کرده و بعد «کنتراست» رنگش را پایین آورده و کمی آن را شفاف تر کرده. همه چیز کمی «کم رنگ» تر به نظر می رسد.
2- چکمه ها از کمدها بیرون آمده اند. البته نه از آن چکمه ها؛ منظورم این چکمه هایی است که زیر منفی 30 درجه هم از شصت پایتان محافظت می کنند. از این هایی که وقتی می پوشید احساس می کنید گرانش زمین هم زیاد شده است...
3- کلاهی دارم از این هایی که وقتی سرت می گذاری دو تا آویزانی هم دارد که گوشت را می پوشاند و بعد زیر چانه به هم دکمه می شوند. از این هایی که فرق پوشیدن و نپوشیدنشان به اندازه هویت انسانی است: وقتی می پوشیدشان دیگر کسی شما را به یاد نخواهد آورد و می توانید هرچقدر که خواستید آشغال روی زمین بریزید و از چراغ قرمز رد شوید. یکشنبه که حدودهای 9 شب بوق خطر دانشگاه به صدا درآمد و همه بیرون ریختند و من و نیوشا با ارزش ترین چیزهایی که داشتیم را برداشتیم. یک لپ تاب و دو کلاه.
4- دست کشی دارم که وقتی دوستان در تهران برایم تولد گرفتند کادو دادند. از این دست کش خارجی هاست! بیچاره، ایران که بودیم خارجی محسوب می شد و از وقتی که آمریکا آمده ایم تولید جوانان همین مرز و بوم محسوب می شود! بنده خدا، کلی «داون گرید» شده است.
5- اوضاع خوبی است. من هر روز حدود نیم ساعت پیاده روی می کنم؛ حتی در این هوا که سگ از لانه اش..!! بگذریم. یک بسته چای کیسه ای یک بار مصرف گذاشته ام دانشگاه. از این هایی که معمولا چندبار مصرف شان می کنیم! وقتی می رسم فنجان را پر از آب می کنم و به داخل ماکروفر می فرستمش. لیوان آب درون ماکروفر با سرعت آرام دور خودش می چرخد و بعد از دو دقیقه بوق می زند... اگر بخواهی اساسی جوش بیاید، برخلاف انتظار، باید دقیقه چرخش را زیاد کنی؛ نمی توانی سرعت چرخش را زیاد کنی!..
6- شهر در این چند روز خیلی تغییر کرده است. کسانی که امتحان هایشان را می دهند می روند شهرستان! این اتفاق به شدت بر هرم سنی مردم آلبانی تاثیر می گذارد! قبلا مثل هرمی بودیم که از سنین خیلی بالا شروع می شد و بعد شکم اصلی هرم در سنین دانشجویی یعنی 20 سال بود. هرم سنی شبیه یکی از قسمت های پلنگ صورتی بود که مقدار اساس آب خورده بود! با رفتن ملت، الان مثل هرمی شده ایم که چیزی قورت داده باشد و در گلویش مانده باشد! شب ها که پیاده روی کنید و به پنجره های خانه ها نگاه کنید درخت های کریسمس را می بینید که چراغ هایشان روشن و خاموش می شود...

2 comments:

Anonymous said...

shoma kheili bamaze wa naz minewisin, akhei.

Anonymous said...

salam
az on salamhaye zemestoni...
doktor shodan cheghadr sakhte?
albate shayad ham lezat bakhsh bashe :)
movafagh bashi

andaliban.ir