1- این هفته و چند روز اول هفته بعد، آخرین جلسه های کلاس های این ترمم برگزار می شود.و البته شاید این ها آخرین جلساتی باشد که به عنوان دانشجو به کلاس می روم. اصولا 15 درسی که باید برای دوره دکتری می گذراندم تمام می شود. البته شاید باز هم «یکی نغز بازی کند روزگار - که بنشاندت پیش آموزگار»!
2- امروز یک نفر از دانشجویان سابق دیوید «ارائه برای استخدام» در دانشگاه ما دارد. در این چند روز گذشته نمونه کاملی از فرآیندهای «سیاسی» در دانشگاه را دیدم و البته دیوید در این جور کارها استاد است. شاید بدانید که دانشگاه ها یکی از سیاسی ترین محیط های کاری است و همه برای افزایش قدرت خود در دانشگاه تلاش می کنند. وقتی به رشته های بین رشته ای می روید این کار خیلی بیشتر هم می شود و همه علاقه دارند گروه خود را قوی تر کنند. خلاصه مشاهده های این چند روزه از تماس دیوید با سایر استادها و لابی با آن ها و بسیج کردن دانشجویان برای حضور در ارائه تا دعوت همه به منزل برای یک شام(!) خیلی جالب بود... یک روز باید کامل در این مورد بنویسم.
3- پروژه ای که دیوید شروع به نوشتن پروپوزالش کرده شاید یادتان باشد. یک پروپوزال بزرگ(!) برای NSF نوشته اند که در آن 3 دانشگاه، یک شرکت مشاوره و یک شرکت در زمینه ماهواره های هواشناسی درگیر خواهند بود. برای من هم می تواند پایان نامه خوبی باشد چون تا سه سال دیگر پولم می تواند تامین شود و موضوعش هم برایم جالب است تنها به شرطی که من امکان ورود به سایت داشته باشم. جالب است که هیچ کس هیچ چیز روشنی در مورد محدودیت ورود من به سایت نمی داند اما همه حدس می زنند که منطقا باید مانعی وجود داشته باشد! این برایم جالب است. مدتی پیش هم یکی از دوستان مهندس من می گفت که هر کجا که می خواهد کار بگیرد ایرانی بودنش یک مانع محسوب می شود هر چند هیچ قانون روشنی هم در این زمینه وجود ندارد اما شرکت مقابل همین جوری، الکی، احساس ریسک می کند و نمی خواهد با استخدام یک نفر چنین ریسکی را بپذیرد. این مشاهده ما را بگذارید در کنار همه نوشته ها و گفته ها که اینجا جوانان نخبه ایرانی را شناسایی می کنند و ...
4- ما اردبیلی ها به پسر عموی بابا و پسر پسر عمو و پسر دختر عمو و خلاصه هر آقایی که در قسمتی از نسبت او با ما "پسر عمو" وجود داشته باشد، کلا خلاصه می کنیم و "پسر عمو" خطاب می کنیم! این است که تکنیک-لی من فقط یک پسر عمو دارم، اما در دنیای واقع تعداد آن ها قابل توجه است! یکی از این پسر عموهای عزیز، داود غفارزادگان است که نویسنده معروفی است و کتاب های داستان می نویسد و من همیشه از هم صحبتی با او لذت می برم. راهنمایی که بودم یک بار یکی از کتاب هایش برای مسابقه کتابخوانی انتخاب شده بود و ما کلی در مدرسه تشابه اسمی نویسنده کتاب و اسم خودمان را به این و آن نشان می دادیم. (جالب هم این بود که همه نتیجه می گرفتند که پس من باید در مسابقه برنده شوم! که برنده هم نشدم!!) و یک بار هم که مهاجرانی در دفاع از خودش در جلسه استیضاح مجلس از این پسر عموی ما نام برده بود، دوباره من برای مدتی در دانشگاه مشهور شدم! بگذریم.
جدیدا، یکی از داستان های جدید این پسرعموی عزیز، فال خون، به انگلیسی ترجمه شده و در آمریکا و در دانشگاه تگزاس چاپ شده است. اگر کسی تمایل داشت نظرش را در مورد کتاب به داود بگوید می تواند با او مکاتبه کند. فکر می کنم مخصوصا در مورد چاپ انگلیسی آن مشتاق باشد که نظر دیگران را بداند. مخصوصا دوستانی که خارج هستند اگر جایی شنیدند که در مورد این کتاب بحثی صورت می گیرد و نظراتی داده شده است می توانند او را در جریان بگذارند. ایمیلش، فامیلمان (با دو تا "اف") در هات میل است. خلاصه ای از داستان را در یک پاراگراف می توانید از این جا بخوانید.
1 comment:
dar iran fekr mikonanad inja iraniha nabegand
nemidoonand bari adame mamooli bodan darin ham batavajohe bemeliate irani kheili moshkel voojood darard
Post a Comment