Wednesday, October 28, 2009

نه.. منظورم در دنیای واقعی اه

نمی دانم گفته ام یا نه: برای این که ترم بعد آمار برای دانشجوهای لیسانس سیاستگذاری درس بدهم این ترم سر کلاس جورج می رفتم و یادداشت برداری می کنم. داستان درس دادنم در یکی از جلساتش را هم که نوشته بودم. همانکه «جورج که استاد کلاسند، رفته بودند اسکاتلند!».. به جز یادداشت برداری مشاهده عکس العمل های دانشجوها هم جزء لذت های کلاس رفتنم هست. خیلی از این دانشجوها هم ریاضی شون به شدت ضعیف هستش.

مثلا یکی از پسرها که با قیافه بی نوا و در عین حال متفکر (یعنی متفکری که هیچی نَوَفهمه!) در ردیف جلو می نشیند. بعد از میان ترم اول که گویا نمره اش نابود بوده، جورج به او توصیه کرده که «خوب پسرجان هر وقت نمی فهمی سوال کن. سوال کردن ایرادی که ندارد بلکه خیلی هم خوب است!».. خوب البته ایشان تنها تغییری که بعد از میان ترم کرده اند این است که گاهی سوال می کنند؛ قیافه، فیگور نشستن و البته عملکرد در همان حد قبل از میان ترم است... مثلا وسط حل یک مسئله در حالی که جورج با ماشین حساب هی محاسبه می کند و پای تخته می نویسد، دوست مان دستش را بالا می برد و می پرسد اصولا مفهوم این z-score در دنیای واقعی چیست؟.. بعد جورج بی نوا با دست و پا زدن از وسط حل مسئله برمی گردد و سعی می کند که مفهوم متغیر را توضیح دهد.. و بعد دوباره این آقا همانطور نگاه می کند و می گوید «نه منطورم مفهوم اش در "دنیای واقعی" است!».. جورج بی نوا که هر چه می دانست یک بار گفته دفعه دوم می ماند که چه بگوید! خلاصه سوال های فیلسوفانه هم به قیافه فیلسوفانه و متفکر بامزه اش اضافه شده... و جورج فکر می کند عجب غلطی کرد نصیحت کرد...

2 comments:

شیکاگو said...

دفعه دیگه که اومدی ایزان، دست این جورج رو هم بگیر بیار ایران، آنچنان راه و روش پیچاندن را لز بر خواهد شد که دیگر از هیچ سئوالی هراس به دل همی راه نخواهد داد!

کیوان said...

من مرده این سوالام!