Thursday, March 04, 2010

بهار می آید

هوا روشن می شود
و کم کم
درختانی که بی طرف می نمودند،
پرچم های سبزشان را بر شاخه ها بلند می کنند
و پرندگان سوت می زنند
و قارقار کلاغ ها محو می شود
... و این گونه بهار می آید... این گونه عید می شود.

و باز هم
مثل همیشه
مهمان خواهیم داشت
گروه گروه،
آن هم بی هنگام و وسط فیلم سینمایی عصرها!

(باز یادت باشد که سکوت عیددیدنی ها را بشکنیم:
تو از شیرینی عید بگویی
و آرایش گاه سر خیابان
و من از "تهران که عیدهایش خلوت و خوب است"..
و به فرزندشان هم گیر ندهیم که "عزیزم، کلاس چندمی؟!")

یادمان باشد که به مادر، که مقدس است،
مثل لحظه تحویل سال مقدس است،
بگوییم که
برای ندا
دعا بخواند
و به یاد سهراب،
آینه و آب بگذارد
که شمع مان از نگاه شان روشن شده است

و به "میرِ" دلیر بگو
که خواهیم ایستاد
که مهربان خواهیم بود
که دروغ نخواهیم گفت
که بهار سبز را زندگی خواهیم کرد.

و تو ای رهگذرِ روزهایِ زمستانیِ سرِ پلِ تجریش
به برف های سپید "دربند" مژده بده
که از هم آغوشی آن ها با آفتاب
دشت ها سبز می شوند... بهار می آید.

6 comments:

B. said...

زیبا...عالی

hosein said...

میر دلیر ...جالب بود

پريساي said...

خيلي دوست داشتم.مال خودت بود؟

Anonymous said...

احسنت! كاشكي نويسنده اش رو آخرش مي نوشتي.
گل گفتي ودر سفتي به ياد خوش بخوا حافظ

navid said...

thanks for the comments :)

Anonymous said...

عالي بود .ممنون