آلبانی شهری بود که اول با او قهر بودیم، بعد با او کجدار و مریز شدیم، بعد عادت کردیم و بعد به یکباره دوستاش شدیم. خیلی هم دوستاش شدیم. این جور که اگر یک هفته نمیدیدیماش دلمان برایاش تنگ میشد.... .
آخرین روزهایمان در آلبانی پر از مهمانی و شام و ناهار بود. فارغالتحصیلی محمد بود. قبلش هم خودم. مهمانی دوستان هندی و آمریکاییمان هم خوب بود. و بعد هم مهمانی شام خودمان، که البته دونگی بود! خانه نیوشا و شهرام هم به صرف چای و شیرینی خداحافطی کردیم. اردوان و پدرام و نازنین و لیلا و فرزاد و محمد و بیتا هم بودند. آخرش هم دوستان در اسباب کشی خیلی کمکمان کردند. وقتی میرفتیم، بارمان در دو سه تا ماشین سواری جا میشد. مبل و کولرگازی و کتابخانه و دوشک تخت و تلویزیونمان را هم، همانجا، در آلبانی فروختیم. کلا 200 دلار. 40 - 50 تا هم از کتابهای سنگینمان را گذاشتیم طبقه دوم دانشکده. دیکشنری فارسی به انگلیسی را هم انداختیم سطل. ماشین سواری خودمان و ماشین شروین را بار زدیم. خانه را جارو کردیم و دستمال کشیدیم و به صاحب خانه (جانسونها) تحویل دادیم. آخرین ناهارمان را در چلوکبابی افغانی شهر با بیتا و فرزاد و شروین خوردیم، و در یک روز یکشنبه، راه افتادیم.
و این طور بود وقتی که کوچ میکردیم... از آلبانی به بوستون. از شهری که
دوست اش داشتیم و آرام بود، به شهری که قرار است پر از ماجراهای جدید و چالشبرانگیز
باشد. و شاید جای پیشرفت. الان فکر میکنیم که یک سال بوستون خواهیم بود.
2 comments:
دیروز با امیر رفته بودیم استارباکس وسترن (چون برق خونه رقته بود!!) یهو دوتایی گفتیم "نوید همیشه میومد اینجا یادش بخیر!"
Agha in Boston chejoor shahriye.. ? biyam migi ? ma sare do rahiyam be sheddat..
Post a Comment