2- نیوشا و من هم به اتفاق پیتر و مایک و بوراک رفتیم خانه استاد. یک ظرف سالاد فصل هم درست کرده بودیم. تا خانه کارل، 20 دقیقه ای رانندگی بود. خانه سبز رنگ دو طبقه ای که اطرافش 10-20 تا ماشین پارک شده بود. وارد خانه که شدم فرش هال توجهم را جلب کرد. شبیه فرش های ایرانی بود. البته با کیفیت پایین. از هال که رد شدیم به اتاق پذیرایی رسیدیم که یک میز بزرگ وسطش بود. غذاهای مختلفی روی میز چیده بود. از مرغ سوخاری و همبرگر تا غذاهای گیاهی مختلف. روی دیوار هم تابلوهای عجیب و غریبی بود. مثلا نقشه متروی لندن! و یا نقشه شهر فلوریدا... هر کسی غذایش را می کشید و بعد به سمت حیاط خانه می رفت. بچه ها در گروه های 3-4 نفره دور هم جمع بودند و حرف می زدند. کارل هم، بیشتر اوقات، پشت باربیکیو ایستاده بود و مشغول پخت و پز بود. راشل، همسر کارل، با بچه ها خوب گرم گرفته بود. راشل هم در دانشگاه ما کار می کند. فکر می کنم قسمت مالی؛ چون به شوخی می گفت: «من حقوق شوهرم را پرداخت می کنم..» در تمام مدت پسر کوچولوشان مشغول بازی با شاگردهای بابا بود! نکته جالب این بود که پسر کوچولو شدیدا فوتبالی بود. آن هم از این فوتبال های ما. حیات خانه هم که چمن بود و جون می داد برای تکل دوپا بر پای پسر استاد :)
3- کارل توجه بچه ها را به خودش جلب کرد. همه ساکت شدند. پیشنهاد داد که خودمان را معرفی کنیم. در حالیکه هر کسی غذا و نوشیدنی اش به دستش بود چند کلمه ای خودش را معرفی می کرد. معرفی از «دنین» که دانشجوی کارل و میچ است شروع شد و دور گشت. یک نکته جالب در معرفی جمع های دانشجویی این است که یک دانشجو برای معرفی خودش اسم کوچکش را (و بعضی وقت ها همراه با فامیلیش) می گوید و بعد سال ورودیش را. سال ورودی در همه جای دنیا به عنوان قسمتی از هویت یک دانشجو محسوب می شود. به ندرت پیش می آید که کسی در معرفی خودش بگوید کجایی است. کسی چنین انتظاری ندارد و اگر کسی گفت این خواسته خودش بوده. اما سال ورودی مهم است. در این میان، آن هایی که سالهاست دانشجو هستند و به شوخی می گویند که «اوه، حسابش از دستمان در رفته..» یا «hopefully، سال آخر!» و ..
4- خیلی ها هم همراه با همسرشان آمده بودند. در میان بچه ها، یک خانوم هم بود که فکر کنم سال سوم دکتری بود که خودش را معرفی کرد و همراهش را. که البته همراهش هم یک خانوم بود. تا قبل از این نمی دانستم که این قشراز مردم چقدر می توانند نزدیک باشند... در طول برنامه هم به نظر می رسید که سایر بچه ها به راحتی این دو را به جمع خود پذیرفته اند و حرف می زنند. نمی دانم؛ شاید هم می خواستند بگویند که پذیرفته اند.. به هر حال ناهمگونی ای در رفتار سایر بچه ها به چشم نمی خورد... آخر برنامه هم شنیدم که با کارل و راشل درباره برنامه ازدواجشان صحبت می کردند. فکر می کنم باید ایالت دیگری بروند... خدا همه ما را هدایت کند..
5- من در مهمانی با دوستان صمیمی تر صحبت کردم. دوست داشتم با دانشجوهای سال اولی هم حرف بزنم که نشد. این بود که بیشتر مدت با بوراک و هیانجانگ و پیتر بودم. نیوشا هم با همکلاسی ها خودش بود. هیانجانگ دانشجوی سال چهارم است و در حال نوشتن تز. برای همین در حال اپلای برای باز کار هم هست. هیانجانگ، سیستم داینامیکسی حساب می شود. حرفش این بود که اوضاع کار برای دانشجویانی که از دانشگاه های معروف (مثل پرینستون، هاروارد، ام آی تی و استنفورد) نباشند خیلی خراب است. همه دانشگاه ها می خواهند آن ها را استخدام کنند.
بوراک، هیانجانگ، مایک و پیتر
در سیستم داینامیکس هم که اوضاع کار آکادمیک همیشه خراب بوده! دانشگاه ما که الان چند تا موقعیت کار دارد از بچه های خودمان نمی گیرد!
6- هوا کم کم تاریک شد. مشعل های دور حیاط را روشن کردند. کمی کیک خوردیم و بعد هم خداحافظی از کارل و راشل.
پ. ن. بدین وسیله مثالی که در مورد Ivy League زدم اصلاح می شود! به این جا نگاه کنید. منظور دقیق تر من دانشگاه هایی با «نام و نشان خیلی معروف» بود..
3 comments:
نويد جان ايراد ملانقطه ای (: تکنيکالی ام آی تی و استنفورد جزو آيوی ليگ محسوب نميشن
http://en.wikipedia.org/wiki/Ivy_League
آقا نوید دو تا پیشنهاد داشتم.
1)اگر بتونی اصطلاحاتی که می نویسی انگلیسی اش را هم بیاوری خیلی عالی خواهد شد و یک چیزی یاد می گیریم.
2)کلمات انگلیس مثل آیوی لیگ را انگلیسی بیاری بهتره.
راستی Tenure گرفته یعنی چی؟
می خواستم در موردآیوی لیگ بگم که دیدم زودتر نوشته اند. دانشگاههای آیوی لیگ قدیمی هستند و همشون در شرق آمریکا. حالا یک بهانه ای شد که من هم اولین پیامم را در آدرس جدیدت بنویسم.
Post a Comment