افطار پارتی

پری روز، مومنین و مومنات «آلبانی» و «تروی»، برای افطار، آمده بودند خونه مون! تاج سر گرامی عدس پلو درست کرده بود و هویج پلو. و البته شعله (شوله؟!) زرد. این جا حدودهای 7 و ربع افطار می شه و البته اذان صبح هم 5 هستش. این تامسون ها (صاحب خونه مون که از قضای روزگار طبقه بالای ما زندگی می کنند!) هم تازگی ها گربه خردیدند و این گربه شون بوی غذا رو شنیده بود به زور می خواست بیاد تو خونه. هر بار کسی می اومد گربه هه نمام تلاشش رو می کرد که از بین پاهامون بیاد تو. خلاصه من هم، زبون روزه، همچین لگدی زدم به دل گربه هه که پرت شد اون ور!! تامسون ها چیزی نفهمیدند :)
خوش گذشت. تابستونی عادت کردن بودیم بچه ها رو هر هفته ببینیم و حالا بعد از گذشت یک ماه دوباره جمع شدیم. از بین بچه ها، علی در حال رفتن به سانفرانسیسکو اه. البته نه اون سانفرانسیسکوی دایی جان ناپلئون ;) علی یک موقعیت شغلی (تحقیقاتی) توی یک مرکزی که وابسته به دانشگاه سانفرانسیسکو و برکلی هستش پیدا کرده که فکر می کنم یک موقعیت تحقیقاتی دو ساله است و چیزی شبیه post doc حساب می شه. تم اصلی تحقیقاتشون "قلب"اه و علی گویا جزء تنها مهندس های یک گروه پزشکی خواهد بود. علی دکترای مکانیک می خونه تو RPI و تا یکی دو ماه دیگه دفاع می کنه. تحقیقاتش بیشتر در زمینه بایو و پروتئین بوده.
آخر شب هم در مورد فستیوال ملیت ها که قراره در دانشگاه RPI برگزار بشه صحبت کردیم. هر گروهی به نوعی کشور خودش را معرفی می کنه. بچه ها امسال می خواند برای ایران هم غرفه بگیرند. کلی ایده های مبتکرانه زدیم.. قراره بیتا کلی شیرینی بپزه و بعد هم بفروشیم! نمایش عکس های ایران و فیلم ایرانی از دیگر ایده های بچه ها بود... پدرام قراره قضیه رو بچرخونه...

پ.ن. خوانندگان محترم وبلاگ وزین من(!)، هی، پیغام پسغام می فرستند که نمی تونند این جا یادداشت بذارند. واللا من نمی دونم مشکل کجاست، چون خودم راحت برای خودم یادداشت می ذارم! کسی می دونه مشکل چیه؟