Sunday, December 30, 2007

یک لقمه کاپوچینو

با توجه به اخبار ارسالی به نظر می رسد که بلاد کالیفرنیا به همسر گرامی بسیار خوش می گذرد! شنیدیم که صبح نان سنگک میل فرموده اند! ما هم که نشسته ایم و بر سر و کله کارهای نیمه تماممان می زنیم باشد که فرجی شود! اما دیروز...

دیروز رفتم به یکی از کتاب فروشی های این جا که یک کافی شاپ گنده هم در داخلش دارد و ملت کتاب های مورد علاقه شان را بر می دارند و ورق می زنند. من هم یک عدد کاپوچینوی متوسط گرفتم و بساط لپ تاپ و مقاله را گستردم! خلاصه مردم دسته دسته می آمدند و کتاب هایشان را می خواندند و می رفتند و من کماکان گوشه دنجی پیدا کرده بودم و در مورد صنعت سیمان ایران فکر می کردم! حتما می گویید «تو، هم، دیگه آخر سلیقه ای بابا! موضوع از این جذاب تر نیست؟!» راستش این یکی از آن کارهای نیمه کاره است که دو سال پیش شروع شده و هنوز تمام نمی شود.

خلاصه ما نشسته بودیم و مردم در گروه های چند نفره می آمدند و می رفتند. اما در کل محیط خیلی خوبی بود. یادم هست در ایران در تنها کافی شاپی که می توانستم کار کنم کافی شاپ هتل استقلال بود و معمولا روز تحویل پروژه ها که می شد با هم تیمی ها (معمولا آق نامی!) می رفتیم آن جا. یکی دو تا کافی شاپ دیگه هم بدک نبود ولی ملت کهیر می زدند اگر می خواستی لپ تاپت را باز کنی و بحث علمی کنی! کافی شاپ از نظر آن ها جای این جور کارها نبود! در ایران به کافی شاپ به عنوان یک مکان عاشقانه نگاه می شد و من که دیگر خرم از پل عبور کرده بود(!) به دنبال یک جای دنج تر برای فکر کردن و کتاب خواندن و بحث و قهوه خوردن می گشتم.. جایی که آدم های جدی تری بیایند و ترجیحا کمی جا افتاده تر باشند. شاید تنها جای قابل قبول هتل استقلال بود که البته خیلی وقت ها هم به مسیرمان نمی خورد. جایی دوست داشتم پیدا کنم مثل لابی دانشکده مدیریت شریف که چایی و شکلاتت را می گرفتی (یا خراب می شدی سر یک نفر دیگر!) و می نشستی و گپ می زدی.. گپ هایی که همیشه داغ می شد و به مدیریت و اقتصاد و سیاست و فوتبال (!) می رسید. مشکل آن جا هم این بود که سریع شلوغ می شد و اگر می خواستی بنا به دلایلی استادی شما را رویت نکند باید شش دانگ حواست به در دانشکده جمع می شد!

همیشه آن موقع ها فکر می کردم که چطور می توان یک کافی شاپی زد و فرهنگ آن را طوری پایه ریزی کرد که جای مورد دلخواه من شود که فکر کنم مورد دلخواه آدمهایی شبیه من هم باشد. هنوز هم واقعا نمی دانم. این جا هم که بعضی وقت ها به استارباکس (عامل صهیونیزم!!) یا کافی شاپ دانشگاه می روم به این موضوع فکر می کنم. شنیده ام در اروپا کافی شاپ های معروفی هستند که محل تجمع روشن فکرها و فیلسوف های معروفی بوده اند...

4 comments:

Anonymous said...

hamoon coffe shphaye Brnes and Nobles ya Borders khooban dige, man ke koli oonja keif mikonam.

navid said...

Areh.. Manham in mored ro dar mored e Borders neveshteh boodam :)

Anonymous said...

hala roshanfekra az siman harf mizadan ya filsufa?!

Laleh said...

راستش یکی از جذابیت های مهم خارجه (!) برای من به طور خیلی خیلی جدی کافی شاپ های توی کتابفروشی هاشه! استارباکس صهیونیستی هم که به جای خود...