Sunday, June 22, 2008

یادداشت های بین راهی (1)

* آقای راننده اتوبوس آلبانی به نیویورک پیراهن آبی پر رنگ پوشیده است، با کراوات قرمز. موهایش سفید است و باید حدودا پنجاه سالی داشته باشد. همه به آرامی سوار می شویم. دو تا چمدانم را می دهم و که در قسمت چمدان ها بگذارند و خودم و کوله پشتی ام وارد اتوبوس می شویم. اتوبوس یک ساعت تاخیر دارد. طبق معمول داخل اتوبوس زیادی خنک است. می نشینم و کتابم را در می آورم.

* روزی که برای اولین بار وارد دانشگاهمان شدم، جورج و کارل اتاق های مختلف دانشگاه را نشانم دادند. با کرا و هیانجانگ آشنایم کردند. دی روز که برای خداحافظی موقتی به سراغ دفتر سیستم داینامیکس می رفتم، کارل را در طبقه اول دیدم که یک پسری را به کرا معرفی می کرد و می گفت دانشجوی جدید است. جالب بود؛ خداحافظی از افراد دفتر سیستم داینامیکس آنچنان هم کار ساده ای نبود.

* شب قبل، دوستان ایرانی ام مهمانی خداحافظی گرفته بودند؛ خانه محمد و فرهاد. یک کیک هم خریده بودند! نمی دانستم کیک خداحافظی هم داریم :) به بچه ها می گفتم که این هفته رکورد زدیم. سه بار دور هم جمع شدیم. یکشنبه گریفتون پارک بودیم و بعدش هم خانه رویا و نجمه. سه شنبه تولد بی تا بود و خانه اش بودیم. و جمعه هم که دی شب بود و خداحافظی من. مایک می گفت دوستانت گویا خیلی خوشحالند که می روی!

* اتوبوس در جاده سبزرنگ آلبانی به نیویورک در حال حرکت است. هر چقدر زمستان این جا غیرقابل تحمل است، بهار و اوایل تابستانش دیدنی است. کنتراست رنگ های مختلف سبز بر تپه های بین راه خیلی قشنگ بود. گاهی می خوابیدم و گاهی کتاب می خواندم. ژاکتم را رویم انداخته بودم. امان از این سرمای اتوبوس ها و قطارها و ادارات آمریکایی.

* دو شب قبل، برای این که استراحتی کرده باشم و ورزشی، با مایک رفتیم جیم دانشگاه. جیم کوچکی داریم. بالای دستگاه دو رفتم. با خواندن دستورالعمل فهمیدم که چطور باید روشنش کرد اما یادم رفت که ببینم چطور زمان دستگاه را تنظیم کنم! در تمام مدت ورزش یاد این برنامه هایی که فیلم افتادن ملت را نشان می دهند و خیلی از آن ها مربوط به افتادن از روی این دستگاه است فکر می کردم! تصویرش کاملا جلوی چشمم بود! یک جوری هم از زدن آن دگمه استاپ ایمرجن-سی احساس حقارت می کردم! این بود که مجبور شدم همان دیفالت دستگاه را که 30 دقیقه بود بدوم! سرعت را هم بالا بردم تا در برابر خانوم هایی که با سرعت های بالا می دویدند کم نیارم! خلاصه 500 کالری سوزاندم! شب هم بعد از یک دوش با مایک رفتیم کافی شاپ و تا یازده و نیم شب کتاب می خواندم و قهوه می خوردم. وقتی قهوه می خوردم در قسمت روباز کافی شاپ نشسته بودم و به آرامشی که در آن لحظه بود فکر می کردم.

* دی روز از جان ایمیل گرفتم که تشکر کرده بود از جلسه پری روز و گفته بود که برایش کاملا روشن بود که من کتاب مورد بحث را کاملا فهمیده ام و خوب مفاهیم را شرح دادم و توضیح داده بود که چظور دو تا کتابی که به من داده را بخوانم. برایم جالب بود. ندیده بودم استادی این طوری وقت بگذارد و این جوری با خشوع ایمیل بزند و بحث های جلسه را دنبال کند. آن هم کسی که این طوری کارش درست است. در حال حاضر جان و دیوید دو شخصیت اصلی مورد علاقه من به عنوان استاد راهنمای تزم هستند. تنها مشکل این است که این دو با هم چند بار conflict داشته اند و مدت هاست که با هم در یک کمیته کار نکرده اند. چند هفته پیش با هر دوشان رفتم رستوران ویتنامی و ناهار خوردیم!

* اتوبوس در یک مجموعه رستوران بین راهی می ایستد. البته از رستوران منظورم چیزهایی شبیه مک دونالند است. یک ساندویج ماهی گرفتم و یک قهوه سایز متوسط و دوباره سوار شدم. این دو سال هم گذشت و تجربه خوبی بود. از آرامش زندگی در آمریکا خوشم می آید. از آزادی عمل ام خوشم می آید. از دانشگاه و استادها و دوستانم خوشم می آید. حتی مردم آلبانی برایم عموما افراد مهربان و خوبی بودند. شاید این نوع زندگی که در این مدت داشته ام بیش از این که تحت تاثیر محیط آمریکا باشد، تحت تاثیر شرایط دانشجویی زندگی ام بوده باشد. مثلا این که استرس پول در آوردن نداشته ام و استرس بچه بزرگ کردن نداشته ام و از این جور چیزها... هنوز این برایم یک سوال است. اما به هرحال در کل خوش گذشت... اگر ویزا بگیرم دو ماه دیگر دوباره برمی گردم و تزم را می نویسم. فعلن چند روزی در نیویورک خواهم بود و مدتی به گشت و گذار و دیدن بازهای فوتبال جام ملت های اروپا همراه با محمدرضا و علیص مشغول خواهم بود. سفر به ایران هم از طریق دوبی چند روزی طول می کشد.

3 comments:

Unknown said...

نوید سلام
من و ندا همین چند روز دیگه داریم می ریم ایران. انشاء...سوم جولای تهرانیم. تو کی میری؟ تا کی هستی؟

Anonymous said...

سلام . ما اینجا منتظریم که زودتر بیای:)

navid said...

ehsan jaan, man chand roo zood tar az to miresam, va taa vasat haaie august hastam oon jaa.. too iran dar tamaas baashim..