Sunday, November 09, 2008

دیدین وقتی ...

دیدین وقتی دو نفر برای اولین بار همدیگر رو می بینند سعی می کنند دوستان مشترک پیدا کنند. مثلا اولی می پرسه "مدرسه کجا می رفتی" و دومی می گه "البرز" و اولی می گه "پس حتما باید غضنفر رو بشناسی." حالا هی توضیح بده که بابا جان، غضنفری که شما می گی دو سال باید بزرگتر از من باشه، تازه توی هر ورودی، البرز 500 تا دانش آموز داشت... ولی هیچ وقت این قسمت دوم مکالمه پیش نمی آد. یعنی کسی نمی آد بگه که "تو واقعا فکر می کنی آخه چقدر احتمال داره که من یک نفر رو بین اون 2000 نفر بشناسم". چون هدف معمولا بازکردن صحبت بوده و دو طرف این رو می دونند. به جاش معمولا نفر دوم می گه "کدوم غضنفر؟" (حالا مثل این که چند تا غضنفر داشتند تو مدرسه!) و بعد می گه "نه نمی شناسم." اما به هر حال صحبت باز شده و حرف ها به اصطلاح پیرامون مسائل مورد علاقه طرفین(!) ادامه پیدا می کنه...

اما اگر هم اتفاقا دوست مشترک پیدا بشه یکی دو تا خاطره تعریف می شه و باعث ادامه مکالمه و احتمالا قوی تر شدن آشنایی می شه. مثلا این که نفر دوم می گه "آره بابا من با غضنفر و دوستاش قربانعلی و غلامعلی خیلی دوست بودم و چه روزهایی که ما با هم ماشین معلم ها را پنچر می کردیم.." و الی آخر... و بعد ادامه می ده "خوب حالا شما چطور غضنفر رو می شناسید؟... " که البته بعید به نظر می رسه با این جمله از طرف نفر اول روبه رو بشه که "بله من فقط می دونم یک نفر تو البرز به نام غضنفر با دوستاش راه به راه ماشین بابام رو پنچر می کرده!" و به جاش معمولا نفر اول چنین جمله ای رو در جواب تحویل می ده که "من و غضنفر؟ من و غضنفر خیلی دوستیم ... من از دوره دانشگاه می شناسمش زمانی که من و غضنفر با دوستاش کامبیز و کامران ماشین استادها رو پنچر می کردیم!" و باز الی آخر...

این دیالوگ در بین دانشجوهای ایرانی که آمریکا می آند و برای اولین بار همدیگر رو می بیینند زیاد پیش می آد. مثلا وقتی می فهمی فلانی مال دانشگاه تهران است سعی می کنی که فورا یک نفر را نام ببری و ببینی آیا اون می شناسدش یا نه. یا وقتی می فهمی فلانی در فلان شرکت کار می کرده... (تعداد فلان ها را داشتید؟!)

چند وقت پیش در یک مهمانی بودم و پسری که خیلی مودب و خوش برخورد است و حالا دوستمان است جدیدا به جمع اضافه شده بود. یکی از خانوم های نسبتا شیطون از این پسر مظلوم پرسید که خوب چه رشته ای بوده ای و دوست ما گفت عمران شریف ورودی 81 و خانومه گفت که پس شاید دوست های من که عمران 83 بودند را بشناسید. بعد شروع کرد به فهرست کردن نام ها: "ساناز و سحر و سمیرا و سمیه و سروناز و صغری و سارا و ..." و این دوست ما که خیلی سعی می کرد حتما یک آشنایی این وسط پیدا شود با خوشحالی دوتا از اسم ها را به جا آورد. و در حالی که همه خوشحال بودیم و کنجکاوانه نگاه می کردیم، گفت که مسوول تصحیح تمرین های یک درسی بوده و این دو اسم آخر را بالای ورقه های تمرین دیده! یا شاید هم اسم هایی شبیه به این دو اسم آخر را!

2 comments:

اردوان زندی آتشبار said...

جالب بود، خودم به این موضوع توجه نکرده بودم!

Anonymous said...

:DD...are manam kheili tavajoh kardam be in chiza...bazi mogheha vaghti ham ashnayiee pish miad hamishe badesh in jomlaro mishanvim ke donya cheghadr koochike.