دو سه تا کلیسا دیدیم. در شهر یک گشتی زدیم. غذا خوردیم. یک موزه رفتیم. سنتافه به ادعای خودشان به عنوان یک مرکز هنری شناخته می شه و پر از موزه های هنری است. یکی از موزه ها رفتیم.. کلا خوب بود. گویا خیلی ها سنتافه کار می کنند و در اطراف زندگی می کنند. وضعیت مالی خانه های حومه شهر بد بود و نشان از فقر پنهان...
کلیسایی هم بود که داستان بامزه ای داشت. (عکس بالا) یک سالن را در نظر بگیرید که در بالای قسمت جنوبی آن یک نیم طبقه وجود داشته باشد که از آنجا بتوانند ناقوس را به صدا در بیاورند و .. دوستان بعد از این که این کلیسای یک و نیم طبقه را ساخته اند فهمیده اند راهی برای رفتن از طبقه اول به دوم در آن در نظر نگرفته اند! یعنی پله نداره! بعد خواهران مقدس کلی دنبال معمار گشته اند و همه می گفتند که یا باید نردبان استفاده شه یا پله ای ساخته شه که طولش زیاد می شه و نصف کلیسا هدر می ره. خلاصه در آخرین روز مردی پیدا می شه که مثل همیشه آن چنان امکاناتی نداره و پله ای مارپیچ می سازه که سه دور دور خودش می چرخه و به زیبایی طبقه اول رو به دوم وصل می کنه. و چون مارپیچی هست، فضایی رو هم نمی گیره. و البته طراحی اش هم طوری است که به ستون و تیرآهن و این جار چیزها احتیاج نداره. و بعد هم که ساختنش تموم می شه، مثل همیشه، مرد مورد نظر بدون این که پولی طلب کنه غیب اش می زنه....
----------
عکس های دیگه از سنتافه.
No comments:
Post a Comment