Wednesday, September 16, 2009

سبیل وبلاگ مان و آزمایش های زندگی

یکی از فامیل های ما هر وقت افسرده می شد سیبیل اش را می زد! تنوعی بود به هر حال و حالش هم خوب می شد... ولی ما که سیبیل نداریم! البته نه این که فکر کنید نمی توانیم داشته باشیم ها.. می توانیم؛ صبرش را نداریم که بلند کنیم و بعد در راه بهتر شدن روحیه مان بزنیم اش! این است که فعلن ظاهر خودمان را ثابت نگه داشته ایم و زورمان به ظاهر بلاگ مان رسیده است...

فعلن ظواهر این جا آزمایشی است و آزمایش ها می تواند ادامه داشته باشد. تازگی ها هم که بیشتر مقاله هایی با متودهای آزمایش می خوانم به هر چیزی با دید یک آزمایش نگاه می کنم. مثلا آزمایش می کنم اگر به فروشنده بقال این بار سلام نکنم برخوردش با دفعه قبل چه فرقی می کند. یا آزمایش می کنم اگر در اتوبوس کله ام را به سمت کتابی که در دستم هست فرو کرده باشم احتمال این که کسی در کنارم بنشیند بیشتر است یا اگر صاف نشسته باشم. یا اگر دو نوشته در یک روز در بلاگم بنویسم کامنت هایم بیشتر می شود یا یک نوشته... خلاصه علوم انسانی است دیگر.. ما را به همه چی مشکوک کرده است!

عکس ام را هم آزمایشاٌ (!) از بقل بلاگ برداشتم چون قیافه فعلی ام زمین تا آسمان فرق کرده است (مخصوصا از جنبه چگالی مو بر سر). آن نوشته کناری را هم که می گفت از زندگی می نویسم و لاب لاب لاب برداشتم. فعلن جمله خوبی اختراع نکرده ام برای آن کنار... کلا آزمایش می کنم. ضمن این که کل این بلاگ هم آزمایشی است. گفته باشم. هیچ چیزی قطعی و دائمی نیست... فردا شاید دفتری خریدم و به شیوه عهد قدیم بلاگ بر دفتر مشق ام نوشتم و راحت تان کردم. راستش دلم برای توی دفتر خاطرات نوشتن تنگ شده است. فقط مشکل ام این است که به اندازه ای که جوانی ها اسرار نهانی داشتیم این روزها چیزی برای دفتر شخصی نداریم... همین. حالا فعلن همین جور پیش می رویم... آهان... دنیا هم عرصه آزمایش الهی است... همین جوری.

6 comments:

Laleh said...

سبیل نو مبارک!
حال ما رو که خوب کرد، دیگه چه برسه که به حال صاب بلاگش!

در ضمن با نداشتنِ اسرار نهایی در ایامِ بزرگ سالی موافقم! هیجان زندگی هم به مراتب در این دورانِ بی سر نهان، کمتر می شه شاید...

navid said...

خیلی جالب بود. همین قبل از این که این کامنت روبنویسی داشتم این جا رو درست می کردم و یادم اومد که توضیح داده بودی چه جوری متن های بلاگ رو راست چین کنم و دنبال کامنتت در اورکاتم می گشتم!

B. said...

خیلی خشگله

سعید said...

ایشالا بر همین سبیل وبلاگ بمانید

Anonymous said...

الان سبیلت رو زدی؟

هادی said...

این داستان اسرار نهانی روزهای جوانی چی بود؟
بگم گشت ارشاد بیاد سراغت!؟؟؟؟؟؟؟؟؟