
ام روز بعد از مدت ها با دوستان ایرانی شام رفتیم بیرون و آن هم یک بوفه. قیمت بوفه حدودا ده دلار بود و مانند همه بوفه ها با پرداخت این مبلغ ثابت هر چقدر خواستید غذا می خورید... در بعضی از این رستوران ها و با توجه به شرایط منطقه، افراد کم بضاعتی که میزان غذای روزانه شان زیاد است بیشتر می آیند... و این شد که بعد از مدت های زیاد آدم های زیادی دیدم که سر وضع نامناسب داشتند. دیدن این جمعیت، "دینگ" دوباره ای بود به مغزم. یادآوری این که نکند روزهای میان سالی ام را صرف قهوه خوردن در جاهای شیک و غرق شدن در تفکرات زیبای روشن فکری کنم بدون این که دردی از این مردم حل کنم. در راه بازگشت هم با نیوشا که حرف می زدیم در مورد این مسئله هم اتفاق نظر داشتیم که تازه این قشری که امروز به وفور در بوفه دیده می شد کم مشکل ترین آدم های مشکل دار جهان هستند. چه شب هایی که من بعد از خواندن یک شعر و ساختن یک مدل و خواندن یک مقاله و صحبت تلفنی با مادر و پدرم راحت سرم را گذاشته ام و خوابیده ام در حالی که مردمی در گینه و سودان و اندونزی و افغانستان و گواتمالا و عربستان و نیجریه و بقیه دنیا .. [خودتان فهمیدید چه می خواهم بگویم... تمام]
3 comments:
یک کم شعار ندادین اینجا؟ شما که حق اندونزیایی ها رو نخوردین. شما هم از یه کشوری رفتین تو همون مایه ها.
رویا.. چه باید بکنم که از شعار خارج شه و به عمل تبدیل شه؟.. منظورت از جمله آخر رو هم نفهمیدم
هاااای
Post a Comment