Thursday, April 01, 2010

روزمره

1- کم کم باید برای دفاع از پروپوزال آماد بشوم. دبوبد که رئیس کمیته محسوب می شود یک دفاع غیر رسمی ترتیب داده است که هفته دیگر است. می خواهد هر کسی هر حرفی داشت در آنجا بزند تا در دفاع رسمی پروپوزال همه پیشاپیش نظرشان مساعد بوده باشد... از آن طرف من هم برای اینکه افراد در جلسه غیررسمی پیش از دفاع از پروپوزال نظرشان مساعد باشد، دارم با هر کدام شان یک جلسه پیش از "پیش از دفاع از پروپوزال" برگزار می کنم!.. و همین طور الی آخر...

2- کم کم در مسیر سراشیبی انرژی قرار گرفته ام و انرژی ام را از دست می دهم.. خودم هم این را به خوبی احساس می کنم. باید سریع تر وارد فاز جدیدی بشوم و مطمئن تر آن است که سریع دوره دکتری را تمام کنم.. "حسن" می گفت از زمانی که تصمیم می گیری دوره را تمام کنی تا زمانی که واقعا تمام می شود چند سال وقت می برد...

3- این هفته، هفته تعطیلی بهاری مان بوده است. هوا به شدت خوب شده است. استادها کمتر در دانشگاه دیده می شوند. دیروز که ساعت هشت از دانشگاه به خانه می آمدم تقریبا کل پارکینگ دانشکده خالی از ماشین بود. چیزی که تاحالا ندیده بودم... این جا موضوع تعطیلات وسط ترم را به شدت جدی می گیرند...

8 comments:

sahereh said...

salam. sale no mobarak.
bebakhshid aghaye "hassan" familishun "rivaz" e?

mary said...

pas chera javabe emaile mano nadadi?

mary said...

pas chera javabe emaile mano nadadi?

navid said...

به ستاره: نه.. ریواز دکتراش رو گرفت؟!

به ماری: ممنون از یادداشت و ایمیل. من با دوستان عموما در فضای عمومی مثل وبلاگ (و کامنت هاش) صحبت می کنم.

sahereh said...

ستاره رو نمی دونم کیه ولی من ساحره هستم.
آقای ریواز با اینکه پسر داییمه ولی ازش خبری ندارم گفتم شاید شما خبری داشته باشین!ممنون

navid said...

شرمنده شدیم!.. وقتی سریع می خونم این جوری بی دقت می شه... من هم مدت زیادی ازش خبر ندارم...

sahereh said...

thnx..

جفنگ میرزا said...

پس شما دانشگاه چی کار میکردید؟