بیشتر از چند روز به 22 خرداد نمانده است... فعلن که ماییم و دل شوره های هر روزه... تاریخ ایران می گوید که یک سال زمان کافی ای است برای سرد شدن و فراموش کردن... امیدوارم تاریخ، همان تاریخ بماند و تکرار نشود... برای قدرتمندان مان هم اعتدال و ادب آرزو می کنم، و برای خودمان امید و آرامش.
چند روزی هست که همه از "سالِ قبل - این موقع" می گویند. شاید یادآوری آن چه که بدست نیامد ناراحت کننده باشد، اما یادآوری آنچه که به دست آمد امیدوارم مان می کند. چه کسی فکر می کرد که عده زیادی از مردم اینقدر به سیاست کشورشان حساس شوند. حتی در نسل خودمان کسان زیادی بودند که در دوره اصلاحات هم حساسیتی نشان ندادند، و فرآیندی که انتظار می رفت به یادگیری و شکوفایی فرهنگی بیانجامد در خیلی ها تاثیری نداشت... اما حالا وضع دگرگون است. اصلا چه کسی فکر می کرد حتی برای مدتی کوتاه از موج تحلیل های دایی جان ناپلئونی کاسته شود و مردم احساس کنند آینده چیزی است که باید ساخته شود... چه کسی فکر می کرد عبارات "این ها همه اش بازیه" یا "این ها همه دست شان توی یک کاسه است" اعتبارشان را از دست بدهند و دیگر به عنوان توجیه برای غفلت، ترس و بی خیالی استفاده نشود....
درست است که در یک سال گذشته، موسوی و بقیه هزینه های زیادی دادند (از دست دادن خواهرزاده، کوچکترین هزینه ای بود که موسوی داد) اما خداوکیلی تاثیری که او و بقیه توانستند در بیداری مردم و توجه شان به وضعیت مملکت شان بگذارند چیزی نبود که در صورت انتخاب به ریاست جمهوری به این راحتی ها به دست بیاید... مردم، کم کم، نه تنها به وضعیت خود حساس شدند، نه تنها آستین بالا زدند و به میدان آمدند، بلکه حتی پرونده های قدیم را یکی یکی گشودند و حساب عدالت کشیدند...
هر چند هنوز دل شوره دارم، هر چند هنوز می ترسم، و هر چند چون خودم خارج از گودم نمی توانم به کسی توصیه ای بکنم، اما امیدم را به خدا می بندم و می دانم دست کم معجزه ای که به دست میر و مردم بر بوم ایران نقاشی شد، ماندگار شد و حالا حالاها پاک شدنی نیست.
No comments:
Post a Comment