Friday, July 16, 2010

اپلای دوم

امروز یک موقعیت شغلی خوب باز شد. (ترجمه خوبیه؟! خارجی اش اینه که امروز یک opening جدید بود) موقعیت مربوط به استادی در رشته سیاستگذاری در دانشگاه اَمریکن است. این جزء آن موقعیت هایی خواهد بود که حدود سیصد نفر اپلای می کنند. دلیل هایش هم ساده است: 1) دانشگاه جزء ده دوازده تای اول سیاستگذاری است و اصولا در این رشته باکلاس است. 2) در شهر واشنگتون دی سی قرار دارد که جای خوبی برای زندگی است و جای خوبی برای تحقیق در رشته های مربوط به دولت و 3) این کار مورد علاقه اقتصاددان هاست، و این ها هم به اقتصاددان ها علاقه دارند! (در تبلیغ شان هم می گویند که ترجیح شان یک اقتصادخوانده است) و از این رو مجموعه مرجع اپلای ها از فارغ التحصیلان مدیریت دولتی به فارغ التحصیلان اقتصاد هم گسترش پیدا می کند که اصولا مجموعه خیلی بزرگی است. کلا شانس گرفتن این کار برای آدم های صفر کیلومتر پایین است.

البته دانشکده های سیاستگذاری در مقایسه با اقتصاد و بیزنس پول کمتری به استادها پرداخت می کنند و زندگی در شهر واشنگتون دی سی هم گران است!.. به هر حال من مدارک ام را جمع می کنم و می فرستم. وقت زیاد است. دوستان اقتصادی که در زمینه محیط زیست کار کرده باشند شانس خوبی دارند.

اما از سیاست اپلای کردن بگویم! امروز دیوید را دیدم و گفتم که دارم برای این موقعیت اپلای می کنم و بعد گفتم به نظرت کار خوبی است که به خانوم فلانی که در کنفرانس سیاستگذاری دیدیم و یکی دو دقیقه صحبت کردیم ایمیل بزنم و بگویم که من همان ام که آن جا وایستاده بودم! و شاگرد دیوید بودم... کلا این جور کارها خیلی تاثیر دارد. دیوید مثل همیشه سی ثانیه سکوت کرد و بعد گفت آن خانوم رییس دانشکده ما بود. ما بیرون اش انداختیم! دعوایمان شد. الان هم رابطه اش با همه استادهای این جا به شدت بد است به خصوص من و جورج!.. خلاصه فقط دعا کن که این آن جا کاره ای نباشد وگرنه عمرا کار بگیری!.. من هم به عنوان یک اصلاح طلب موذی(!) ادامه دادم خوب در این مدت که این جا بود با کدام استاد رابطه اش خوب بود، من می توانم در ایمیلم بیشتر به آن استاد اشاره کنم و باب گفتگوی تمدن ها را باز کنم! دیوید دوباره سی ثانیه مکث کرد و گفت با هیچ کس!.. حتی با کارمندهای دانشکده هم دعوا کرد و سر منشی ها داد و هوار راه انداخت!.. بعد گفت: آها با دکتر فلانی شاید بد نباشد، چون تمام مدتی که این خانوم، رییس دانشکده ما بود دکتر فلانی در فرصت مطالعاتی بود و برای همین اصلا همدیگر را نمی شناسند! بالاخره صفر بهتر از منفی است!.. خلاصه خوردیم به یک دیوار اساسی!.. البته قسمت امیدوارکننده این خانوم این بود که در هر دانشگاهی که رفته بیش از چهار پنج سال دوام نیاورده! پس دعا کنیم تا وقتی من فرم ام را می فرستم او هم از آن دانشگاه برود... خلاصه از گفتگوی تمدن ها به سیاست حذف رسیدیم.
-------
پ.ن. من قرار نیست هر جایی که خواستم اپلای کنم را به عنوان یک پست جداگانه در این جا بنویسم و کهیر بزنید! یک چند تایی را برای نمونه می نویسم تا از زندگی این روزها هم چیزی یادداشت کرده باشم.

1 comment:

جفنگ میرزا said...

کلی خندیدم