Thursday, June 02, 2011

یادداشتی در سیراکیوس

توی کنفرانس مدیریت عمومی (دولتی) هستم در شهر سیراکیوس. شهری که مهد مدیریت دولتی است. آدم های بزرگ فیلد هم آماده اند. بعد از سلام و علیک، اولین حرفی که آدم هایی که از دانشگاه های دیگر می شناسم شان، با شوق از من می پرسند این است که، خوب، نتیجه دنبال کار گشتن ات چی شد؟ و من می گویم که نشد! و بعد به طرز بدی، صحبت یخ می کند! یا سکوت می کنیم، یا یکی از دوطرف یک حرف بی معنا می زند: نه کسی که این سوال را پرسیده آمادگی این را دارد که چگونه صحبت را ادامه دهد و نه من می توانم دل سوال پُرسنده را بدست بیاورم که ناراحت نباش ایشاا... سال دیگه "من" کار پیدا می کنم! یعنی بدجوری هر دو طرف شرمنده می شویم.. تازه این ها عموما کسانی هستند که دانشگاه شان من را رد کرده است! همه مثل این که انتظار دارند علیرغم این که خودشان من را رد کرده اند کس دیگری من را قبول کرده باشد! البته یک نفر هم بود که امروز به نظرم رسید همچین خیال اش راحت شد که قضاوت اش در مورد پرونده من خیلی هم بیراه نبوده! یکی دیگر هم بود که خودش بدون این که من پرسیده باشم گفت که می خواهم بدانی که آخر ما یک اقتصاددان فارغ التحصیل برکلی که فوق دکترایش را در پرینستون سپری کرده بود را گرفتیم! خلاصه فکر کرده بود با گفتن این حرف شاید به من احساس خوبی دست بدهد!

به هر حال، کلا اوضاع جالب نیست... اما بعد تو فکر می کنی که بقیه آدم های دنیا چه مشکلاتی دارند و تو چه مشکلی، احساس می کنی که واقعا چقدر بچه شدی که با این قبیل موضوع ها ناراحت می شوی. از اول هم خرج زندگی و بیمه و ویزا و ... را مگر ما با سعی مان در میاوردیم.. ما فقط بین صفا و مروه می دویدیم و زمزم خودش می جوشید... غُصه هایی که این روزها از خواندن خبرها می خورم آنقدر هست که برای سال های سال ام بس باشد. خوبی این کنفرانس این است که کمی ذهنم را مشغول کند و حواسم را از دردهای سیاست پرت کند... پس فردا ارائه دارم. هنوز حس و حال آماده کردن اسلایدها را ندارم... این روزها، هوای این جا به شدت "بادی" است و من هم آلرژی می شوم و یک دفعه 10 تا عطسه پشت سرهم می کنم!

4 comments:

Bob said...

Navid jaan, baba dep nabinimet, miss u faravan. chx

Anonymous said...

غصه نخور درست می شه. یک موقعی حدود یک ماه 40 تا رزومه فرستادم جاهای مختلف. هیچ جا صدام نزدند. حالم خیلی گرفته بود. تا اینکه یک جایی که اصلا فکرش را نمی کردم اصلا برای یگ شغل دیگر غیر از آنچه فکر می کردم مرا صدا زدند. بهترین جایی که ممکن بود برایم مناسب باشد.
بالاخره جای مناسب تو پیدا می شود. آنها هم خوشحال می شوند که آنچه را دنبالش می گردند پیدا کرده اند.
حالا می بینی.

یه مرد امیدوار said...

اولن که با این انانیموس موافقم
دوما چند وقت پیش توی وبلاگ یه دوستی که خیلی اهل سیاست بود و سالها با هم کار می‌کردیم و به شدت تمامی تحولات را پیگیر بود و خودش مسئول شاخه جوانان فلان حزب بود خوندم که چقدر از بی‌ارزشی و هباء منثورا بودن این جدل‌های سیاسی نوشته بود. بعد که دقت کردم دیدم نوشته اونروز صبح جسد یه کارگر ساده ساختمانی رو دیده که از بالای داربست افتاده بوده..حس نزدیک بودن مرگ اونقدر بهت‌زده‌اش کرده بود که حالش از هرچه سیاست بود به هم خورده بود.

shaqayeq said...

:) in sokot ke hame ja maemole ... motasefane, adama to mohite kari intoran.