در چند سال اخیر، در کنفرانس سیستم داینامیکس، مواردی پیش آمد که مقالههای من جایزه بردند. خوشحالی از تشویق شدن و جایزه گرفتن هم به هر حال طبیعی است و قسمتی از خصوصیات آدمگونه ماست. اما نکتهای که در حافظهام ماند این بود که سال گذشته وقتی که بعد از دریافت جایزه از بالای سن پایین میآمدم و به سمت صندلیام میرفتم، دیوید، استاد راهنمای سابقام، بلند شد و بقلام کرد. خوشحالی از چشمهاش جاری بود. تا چند روز....
چند روز پیش، بعد از یک سال، نوبت من شد که جای دیوید قرار بگیرم وقتی که موریسیو مقالهاش به عنوان مقالهای برتر در همان کنفرانس جایزه گرفت. دیروز که ارائه مقالهاش را میدیدم، حس شعفی که داشتم بسیار بیشتر از زمانی بود که خودم بالا میرفتم و تشویق میشدم.
طبیعتا جایزه و این جور چیزها تنها یک سری ابزار مشوق و سیگنالهای کیفیت عملکرد است و آن چیزی که اصل است یادگیری و کمک به بهبود زندگی مردم است. اما به هر حال در دنیای کوچک خودم، دیدن ارائه موریسیو برایم لحظهای متفاوت و خیلی خاص که با دوران دانشجویی فرق داشت ایجاد کرد. همین لحظات کوچک است که شغل معلمی را زیبا میکند.
------
پ.ن. بنا داشتم که «لحظههای متفاوت» رو حول حال و هوای یک ایرانی در ماه رمضان در خارج از کشور بنویسم. این یکی خیلی رمضانی نشد! اما به هرحال دوست داشتم این لحظه متفاوت را که دیروز اتفاق افتاد قسمت کنم....
No comments:
Post a Comment