آخرین باری که رفته بودم چشمپزشک، 6 سال پیش بود که میومدم آمریکا. امروز که رفتم یکی از چشمام یک شماره رفته بود بالا و اون یکی نیمشماره. این هم هزینه این 6 سال و یک مدرک اضافه.... ولی جدا از اون، دکتر براش عجیب بود که خوب چه مرضی هست که خودت رو اذیت می کردی و زودتر نیومدی که عینکات رو تطبیق بدیم و تصویر با کیفیت از دنیا تماشا کنی؟! می گه چرا توی این مدت نیومدی؟.. جوابی ندارم... شاید هم جوابش بی خیالی همیشگیه... .
گاهی فکر میکنم باید خودمون رو بیشتر از چیزی که بهش عادت کردیم دوست داشته باشیم. باید به حرفهای بدنمون بیشتر گوش بدیم. باید به خودمون احترام بگذاریم.... خدا رو شکر که چشمهام سالم بودند و فقط شمارهها بالا رفته بود...
این اواخر دیگه انقدر کلافه کننده شده بود که هر جوری بود وقت گرفتم و رفتم دکتر. همین که مجبوری ردیف جلوی
ارائهها بشینی و برای اینکه یک فرمول رو از روی ارائه روی دیوار بخونی هی چشمهات رو کوچیک میکنی و عینکات رو بالا پایین میکنی، در بلند مدت، کلافه کننده است.. البته جالبیاش اینه که معمولا ارائه کننده شرمنده میشه و فکر میکنه که از فونتهای کوچیک استفاده کرده و بر میگرده به ارائهاش رو دیوار نگاه میکنه یا در مواردی معذرت هم میخواد! یا از اون بدتر وقتیه که آدمهایی که از دور باهات سلام و احوالپرسی میکنند رو
به جا نمیآری! و گاهی غریبهای رو که با آدم پشتسریات بایبای میکنه رو آشنا فرض میکنی و باهاش بایبای میکنی!!...
بعدازظهر عینک نو سفارش میدم.
No comments:
Post a Comment