Saturday, October 27, 2012

شنبه شبی

ساعت ده شبه و الینا و نیوشا هر دو در خواب سنگین. خسته از یک روز شنبه، روزی که من و نیوشا کارهای عقب افتاده رو انجام می دیم. امروز هم رفتیم و خریدهای بقالی دو هفته‌گی مون رو انجام دادیم و قبلش هم لباس برای من و الینا گرفتیم. نیوشا تونست یک ساعت پیش، الینا رو بخوابونه. و خودش رو هم بعدش.

از آرامی شب استفاده می کنم و دارم برای کار اپلای می کنم. کار آکادمیک. به نظر خودم خیلی امیدوار کننده نیست. راستش بعد از به دنیا آمدن الینا و عوض شدن ساختار زندگی مون، من کمی هم شک کرده ام که انرژی یک دوره پر فشار تنیور رو داشته باشم. در این سه ماه گذشته عملا بهره وری خاصی نداشتم. شاید دیگه وقتشه که به موقعیت کم دغدغه تری توی صنعت هم فکر کنم. کاری که بعد از ساعت کاری روزانه، به معنی واقعی، تمام بشه. الان به نظرم میاد کار آکادمیک در دانشگاه خوب با بچه بزرگ کردن قابل جمع نیست.

به هر حال فعلن با همون فرض کار آکادمیک دارم پیش می رم. تا حالا 15 جا اپلای کردم. الان هم به استادها ایمیل زدم که توصیه نامه هاشون رو بفرستند.

من هم کم کم باید بخوابم...

1 comment:

Behrooz said...

بعضی وقتها توی کار اکادمیک
ادم احساس میکنه مثل اون لیمو هستش که دارن فشارش میدن تا ازش مقاله بچکهــ...ء

دوره تنیور هم که دیگه .. یعنی ادمی که میخواد وارد کار اکادمیک بشه واقعا باید از خیلی چیزهاش بگذره