Monday, October 29, 2012

الینا خوابش می اومد.

الینا خوابش می اومد اما نمی تونست بخوابه. مظلوم نشسته بود روی صندلی اش و با یک حالتی نگاهم می کرد. گاهی هم گریه های کوتاه می کرد. دلم کباب شد. نیوشا رفت که بخوابونت اش.

پ.ن.1. واقعا این که آدم ها خودشون رو بتونند بخوابونند یک تواناییه که بزرگ تر که شدند کسب می کنند.
پ.ن.2. و من در این توانایی در حد تیم ملی هستم! از زمانی که تصمیم می گیرم بخوابم تا زمانی که می خوابم شاید 5 دقیقه طول بکشه.

No comments: