در این دو سالِ اخیر، به خودم یادآوری می کردم که هدفِ روزه هر چه باشد زجر دادن آدم نیست. یعنی بعید میدانم که خدا روزه را گذاشته باشد تا به منِ مومن(!) بگوید برای این که ادب شی، یک ماه دهنت را سرویس میکنم!... دیروز تصمیم گرفتم در میان روزه به اندازه 2 استکان آب بخورم. استکان اول را حدود ساعت 10 صبح و دومی را حدود 3 بعدازظهر. کلا با بیآبیِ بدن میانه خوبی ندارم.
به هر حال این طوری حس عجیبِ بدی به آدم دست میدهد. یک طرفِ مغزت میگوید "شوت زدی که برادر! روزه داری که با نوشیدن آب نمیشه. روزه مشکوک گرفتی؟" و طرف دیگر مغزت میگوید که "کلا روزه گرفتن مشکوک است! خوب کردی، فردا میتونی در حین روزهداری برای ناهار چلوکباب بزنی!"... «روحانیِ درونِ»مان هم که میگوید اعتدال داشته باش! و به حرفِ اینها گوش نده.
نمیدانم. کلا از این که دهانام بو بده و بدنام بیآب بشه خوشم نمیآد. دو لیوان آب هم فکر نمیکنم چندان از میزان سختی روزه کم کند، ولی از میزان زیاناش خیلی کم میکند... از نظر روانی برای خودم که همیشه روزه گرفتهام، جالب بود، چون ثابت میشد روزه گرفتنم به اختیار است و شکستنش تابو نیست... نمیدانم. به هر حال گاهی لحظههای متفاوت لحظههای مشکوکی هستند...
1 comment:
نوش جان
Post a Comment