Friday, July 12, 2013

لحظه‌های متفاوت (3)

خواباندن اِلینا، چند وقتی است که، سخت‌تر شده. یعنی از این جا شروع شد که ما برای سه شبِ متوالی مجبورش کردیم که دیرتر از ساعت معمولش بخوابه. دو تا مهمانیِ دیروقت و یکی هم که آتش‌بازیِ روزِ استقلال آمریکا. خواب اِلینا هم در نتیجه بِهم ریخت! البته کلا هم خواب این بچه، عجیب، سبک‌ِه؛ یعنی چیزی که مطمئنا به باباش نرفته!

دی‌شب هم تا می‌بردیم‌اش اتاق خواب، از زیرِ درِ اتاق که نورِ آن یکی اتاق را می‌دید شاکی می‌شد؛ که یعنی نامردها شما بیدارید و دارید بازی می‌کنید و من رو به زور می‌گید که بخوابم! مجبور بودیم به شیوه‌های ناجوانمردانه همه چراغ‌ها را خاموش کنیم و مهمان‌مان را هم در تاریکی بگذاریم... بعد از این که اِلینا خوابید ما هم در کمتر از نیم‌ساعت خوابیدیم.

سَحَر هم که من و مادر نیوشا سحری می خوردیم، صدای وروجک آمد! دوباره از زیر در، نورِ تک چراغ هال رو دیده بود. اعتراض که پس من چی! حتما فکر کرده بوده که این برنامه هرروز ماست؛ ساعت 3 صبح بیدار می‌شیم و خبرش نمی‌کنیم! خلاصه هِی بقلش کن و راه برو و لالایی بخوان تا بخوابد: «گل گلدون من شکسته در باد، تو بیا تا دلم نکرده فریاد، گل شب‌بو، دیگه، شب، بو نمی‌ده، کی گل شب‌بو رو از شاخه چیده....»

به موقع خوابید. ما هم به باقیِ سَحَری‌مان رسیدیم...

No comments: