Tuesday, July 16, 2013

لحظه‌های متفاوت (7)

این اولین تابستانی است که من پدر هستم. و همانند سایر پدرانِ ایرانی، از زمان شروع تابستان، مسوولیت عجیبی در مورد کولر خانه احساس می‌کنم! شب‌ها، هر چند دقیقه یک بار، بلند می‌شوم و دوان دوان به سمت دکمه کولر می‌روم.

البته این چیزی که ما داریم «کولر» نیست. کولر، مالِ ایران بود. کولر آن بود که اعضای خانواده هِی به پدر اصرار می‌کردند که پس کِی کولر را راه می‌اندازی و او می گفت الان زود است؛ عادت می‌کنید و تابستان را نمی‌توانید تحمل کنید!... کولر آن بود که، بالاخره، در یک روز جمعه تابستانی، پدر خانواده پاچه‌های پیرژامه‌‌اش را بالا می‌زد و به پشتِ بام می‌رفت و پوشال‌هایش را باز می‌کرد و می‌شست. و در حالی که همه اهل خانواده در پایین منتظر بودند، پدر از توی کانال کولر، و با هیبتی مثال‌زدنی، داد می‌زد: پمپ‌و بِزن! و بچه خانواده می‌پرید و دکمه پمپ را می‌زد. و بعد می‌گفت "کُند"و بزن که مفهومش زدن دکمه بعدی است و الی آخر. و بعد مانند یک قهرمان که به وطن برگشته از پشتِ بام به خانه می‌آمد و با یک ظرف هندوانه در جلوی تلویزیون پذیرایی می‌شد..

البته کولر برنامه‌های فرهنگی ویژه هم داشت. اعضای خانواده هر از چندی یادآوری می‌شدند که سه تا کلید را باهم نزنند؛ اول پمپ را بزنند و چند دیقه صبر کنند و بعد بقیه را بزنند. (کسی هم گوش نمی‌داد!) و یا برنامه‌های علمی ویژه که هر از چندی، پدرها تحلیل می‌کردند که این باد کولر چطور از این اتاق می‌آید و به آن اتاق که دریچه ندارد می‌رسد. و برنامه‌های اجرایی ویژه که گاه پدر خانواده، احساس زرنگی می‌کرد و یواشکی دریچه های کولر خانه را دست کاری می‌کرد تا بادها به صورت نامساوی بین اتاق‌ها پخش شوند (غافل از این که فرزندان هم به این مسئله آگاهند و هر کس با نگاه کردن به دریچه کولر اتاقش، با دقت میلیمتر، پی به ماجرا می‌برد و جبران می‌کرد!). بعضی کولرها هم در پشتِ بام، کنارِ هواکش توالت‌ها، نصب شده بودند و روشن‌کردن‌شان به معنی بازکردن درب تمام توالت‌های آپارتمان‌های همسایه به سمت هالِ خانه بود؛ هوا گرم بود؛ گاهی می‌ارزید!

البته کولر، پدر و مادر ندارد. منظورم خود کولر نیست؛ منظورم این است که مدیریت کولر لزوما برعهده پدر خانواده نیست. حتم دارم که اگر خانه فعلیِ ما هم از آن کولرهای واقعی داشت، تاجِ سرِ گرامی منتظر من نمی‌ماند و خودش دست به کار می‌شد و راه می‌انداختش. خوب، خداوکیلی به اندازه ما دست به آچار و فنی هستند و اگر از هوش و ذکاوت بگذریم در سایر موارد با ما برابری می‌کنند! بگذریم؛ کولر هم همان کولرهای قدیمی سه کلیده ایران. این‌ها، کولر نیستند. با آن درجه دیجیتال، و روشن و خاموش شدنِ خودکار، مدیریتِ پدرخانواده بر کولر را زیرسوال می‌برند. البته بازهم پدر می‌تواند هر از چندی، ژستِ جدی بیاید و رو به اعضای خانواده بگوید این کولر رو چند تنظیمه؟!... خلاصه اگر هم پدر هستید و هم هنوز کولرآبی دارید، کیف‌اش را ببرید؛ هیچ‌چیز جای پدر بودن در دوران کولرهای آبی را نمی‌گیرد!

3 comments:

اردوان زندی آتشبار said...

Aali boud in postet!! ;)

سارا said...

یعنی واقعا اینقدر شباهت!!! آقا یعنی نعل به نعل مطابق تجربه من که اتفاقا رد یک ایمیلی به مامان بابا و خواهرهای دیگه یادی ازش کردم (آخه من همون بچه شاگرد کولری بودم که هی می دویید پایین پمپ می زد بعد می دویید بالا دوباره بعد می دویید پایین مثلا آچار فرانسه رو ازتو جعبه ابزار برداره ...بعد می دویید.... و وقتهایی که زورش می رسید خواهر کوچیکه رو می گماشت به مسوولیت سوییچ پمپ و خودش اون بالا داد بابا رو رله می کرد :)))

navid said...

سارا - بامزه بود! این رله کردن صدا هم درسته!ه