امروز بعد از شاید 4 سال یک سری زدم به این جا. حس نوستالژیک خاصی بود. توی این چهارسال بیشتر در مورد الینا نوشته ام و نوشته ها رو به جای بلاگ توی صفحه فیس بوکم گذاشتم. این جوری یک کم خصوصی تر شد و عادت نوشتن هم از بین نرفت. در مورد این جا، اما، راستش از بعضی از نوشته های قدیمی که این جا هستند هنوز خوشم میاد ولی از بعضی هاشون نه و گاهی
فکر می کنم خجالت آورند! شاید دلیل اصلی اش این باشه که گاهی زود قضاوت کردم و یا در طول زمان چیزهای جدیدی یاد گرفتم یا عوض شده ام. بعضی از لغت هایی که اون موقع ها استفاده کردم رو اصلا الان استفاده نمی کنم و بعضی حرف ها و نظرها رو اصلن. به هرحال این ها رو به عنوان یک سری یادداشت سرسری نگاه کنید، که کلی حرف های اشتباه هم دارد و جدی شان نگیرید و اگر چیزی گفتم که بهتون برمی خوره به دل نگیرید... جوان بودیم و خام!
یادداشتهای نوید
سلام
Sunday, August 20, 2017
Friday, September 06, 2013
تموم شدن
یکی از اولین مفهومهایی که اِلینا یاد گرفت مفهومِ «تموم شدن» بود. خیلی هم تصادفی این اتفاق افتاد. چند وقتی بود که یک صدایی در می آورد از خودش شبیهِ حرف ت با فتحه ممتد و کشیده: «تَـــــ». در همون لحظه نگاهش هم ممتد، آرام، و بدون لبخند میشد. گویا خبری میداد. چند باری بود که این کار رو میکرد که بالاخره نیوشا فهمید این کارش رو زمانی انجام میده که ما براش کتاب میخونیم و دقیقا در آخرین صفحههای هر کتاب. منظورش از «تَـــــ» ممتد و کشیده بیان خبری «تموم شد» بود. یعنی این کتاب تموم شد؛ همون حرفی که ناخودآگاه همیشه ما در انتهای هر کتاب و در حین زمین گذاشتنشون گفته بودیم و خودمون هم بهش توجه نکرده بودیم.
بله از کل کتاب و داستانشون همین «تَـــــ» انتهایی رو یادگرفته بود و فهمیده بود که همه کتابها در این «تَـــــ» مشترکند! الینا فهمیده بود که این کتابها «تَـــــ»موم میشند، و کاریش هم نمیشه کرد... «تَـــــ»موم شدن، یک واقعیت حتمی و جبری بود... این بود که ممتد، کشیده، و کمی غمگین تَـموم شدن کتابها رو خبر میداد.
خلاصه، بعد از این کشف، ما هم به عنوان یک پدر و مادر فداکار، نهایت استفاده رو کردیم! و موضوع رو بسط دادیم. خوب هرچیزی بالاخره «تَـــــ»موم میشه دیگه!... مثلا حالا شب که وقت خوابشه، نیوشا الینا رو میبره دم پنجره و میگه «ببین روز تموم شد!» الینا نگاه میکنه، فکر میکنه و بعد تصدیق میکنه: «تَـــــ»! به صورت ممتد، کشیده و کمی غمگین. و کم کم آماده میشه که بخوابه! خوب میدونه که تموم شدن روز دست ما نیست که؛ از همون واقعیتهای جبری و محتومه، مثل کتابی که تموم میشه... [اون روز از نیوشا پرسیدم خوب، گیرم با خواب شب این کار رو کردی، با خواب ظهر بچه چه میکنی؟ گفت، ساده است، به الینا میگم صبح تموم شده، پس وقت خوابه!]. یا جدیدن هم که میخواییم مسوولیت تولید شیر رو از خودمون سلب و به جامعه محترم گاوها بسپاریم، کمی که شیرمادر میخوره با دردمندی بهش میگیم «الینا، شیر «تَ»موم شد!». نگاه میکنه؛ یک «تَ» ممتد و کشیده میگه و با واقعیت (که همانا چیزی است که ما دوست داریم!) کنار میآد.
Wednesday, September 04, 2013
1- این 170 نفر نماینده مجلس که بیانیه دادند که حاضرند برای سوریه جانفشانی کنند: لطفا زودتر بکنند. هزینه حمل و نقلشون رو هم مردم تقبل میکنند.
2- این فرانسه و نمایندگان مجلس آمریکا و روزنامهنگاراشون که هی میگند ما با حمله به سوریه پیام روشنی به ایران میدهیم؛ کلا در مورد حکومت ایران و کانسِپتِ "پیام" چی فکر میکنند؟
3- اینهایی که در مورد 2 اشاره کردم، برادران دینی اونهایی هستند که میرند راهپیمایی روز قدس تا پیام روشنی به کشورهای متخاصم آمریکایی و اروپایی، به خصوص اسرائیل(!) بدند.
4- این رفتار اوباما که اول میگه باید حمله کنیم، ولی باید قبلش نظر مجلس رو بپرسیم، رو میدونید تنها با چه تئوریای میشه توضیح داد؟ تئوریِ "مردم سالاریِ دینی".
5- این هاشمی رفسنجانی هم که هرچی سنش بیشتر شد من احترامم بهش بیشتر شد. دلیلش شاید این باشه که اون با زیاد شدن سناش رفتارش عوض شد. یا با توجه این که هرچی سن اون بالا میره، سن من هم بالا میره (به طرز عجیبی به یک میزان بالا میره!)، من با زیاد شدن سنم معیارهام عوض شد؟
2- این فرانسه و نمایندگان مجلس آمریکا و روزنامهنگاراشون که هی میگند ما با حمله به سوریه پیام روشنی به ایران میدهیم؛ کلا در مورد حکومت ایران و کانسِپتِ "پیام" چی فکر میکنند؟
3- اینهایی که در مورد 2 اشاره کردم، برادران دینی اونهایی هستند که میرند راهپیمایی روز قدس تا پیام روشنی به کشورهای متخاصم آمریکایی و اروپایی، به خصوص اسرائیل(!) بدند.
4- این رفتار اوباما که اول میگه باید حمله کنیم، ولی باید قبلش نظر مجلس رو بپرسیم، رو میدونید تنها با چه تئوریای میشه توضیح داد؟ تئوریِ "مردم سالاریِ دینی".
5- این هاشمی رفسنجانی هم که هرچی سنش بیشتر شد من احترامم بهش بیشتر شد. دلیلش شاید این باشه که اون با زیاد شدن سناش رفتارش عوض شد. یا با توجه این که هرچی سن اون بالا میره، سن من هم بالا میره (به طرز عجیبی به یک میزان بالا میره!)، من با زیاد شدن سنم معیارهام عوض شد؟
Wednesday, August 28, 2013
هاپو
بیرونِ رستوران/نانواییِ پَــنِــرا نشستیم؛ هوای خوب و باد ملایم؛ البته داخل مغازه هم جا نبود، مجبور شدیم بیرون بشینیم! میز کناری، خانوم و آقای مسنی نشستهاند با یک سگ پشمالوی کوچولو. الینا برمیگرده و هاپو رو میبینه. با هیجان میگه: بـَـــع بـَــــع! بهش میگم نه عزیزم؛ این هم هـــاپ هاپه. نگام میکنه، تو این مایهها که فکر کرده متوجه منظورش نشدم، با دستاش اشاره میکنه به هاپوشون و تکرار میکنه بــــع بـــــع!... خانوم صاحب سگ متوجه ما شده. الینا رو بقل میکنم و دو قدم نزدیکتر میرم... شروع به حرف زدن میکنیم. من که از الینا میگم، اون هم از سگاش میگه! با خودم میگم آخه بیانصاف، دست کم فرق بچه من با هاپوی شما اینه که هاپوی شما پدرسگه! ولی پدر بچه من پیاچدی داره!.. حالا دیگه الینا هم از موقعیت استفاده کرده و اون قدر خم شده که دستاش نزدیک هاپوی پشمالو رسیده. دستم رو دراز میکنم و خودم هاپو رو ناز میکنم تا ایشالّا الینا بیخیال شه. ولی بیخیال نمیشه. دستاش رو با احتیاط به پشت هاپو میمالم. هاپو زبونش رو میاره که دستمون رو لیس بزنه که من با یک جاخالی حرفهای دستمون رو از جلوی زبوناش میدزدم. خدافظی میکنیم. به بهانه برگردوندن ظرفها میریم داخل مغازه و داخل دستشویی و دستهامون رو میشوریم. خشک میکنیم تا بیرون رفتنی، خانومِ صاحبِ هاپو که ما رو دید نفهمه. میبینیمش؛ میگیم بای بای. خانوم میگه که بچهات یکی دو سال دیگه ازت سگ خواهد خواست!.. لبخند میزنم...
Sunday, August 25, 2013
لیگ امسال
خلاصه:
به نطرم تیمهای امسال لیگ رو میشه از نظر کیفیت به سه دسته تقسیم کرد:
دسته اول: استقلال!. دسته دوم: فولاد و سپاهان. دسته سوم: پرسپولیس،
تراکتور، ذوب آهن.
مشروح اخبار!: هفته ششم لیگ هم تموم شد. خیلی از خلاصهبازیها رو دیدم. اگه دادههای مربوط به عملکرد سالهای گذشته و قضاوتهای شخصیام رو هم اضافه کنم به نظرم:
1- امسال استقلال با اختلاف خیلی خوبی میتونه قهرمان بشه. کار اصلی قلعه نوعی هم باید مدیریت حاشیه های احتمالی در نیم فصل دوم باشه. که به نظرم کار راحتی خواهد بود، چون زود با بقیه تیم ها فاصله خواهند گرفت و جذابیت ایجاد حاشیه هم برای دیگران کم خواهد شد...
2- محمد قاضی اگه مصدوم نشه جز 3 نفر اول گلزنان لیگه و شاید هم آقای گل بشه. من که از استیلاش خوشم میاد از این پیشبینی خودم خوشحالم!
3- تیمهای دیگهای که تا جای خوبی مدعی باشند، به نظرم فولاد و سپاهان هستند. سپاهانِ امسال از پارسال ضعیفتره، ولی به هرحال تیمشون صاحاب داره! فولادِ امسال از پارسال بهتره، مربیشون هم که خوبه، یک مقداری جووننند... فکر کنم این دو تا تیم دوم و سوم بشند.
4- برای پرسپولیس هم رتبهای بهتر از 4 پیش بینی نمیکنم. امتیازها رو هم، آقای علی دایی، به مدد داد و بیداد کردن و متهم کردنِ داور و فدراسیون جمع میکنند... به عنوان یک پرسپولیسی هیچ راه حلی برای این تیم، در این "برهه حساس کنونی" ندارم! احتمالا رتبهای بین چهار تا شش بگیره.
5- شخصا دوست دارم تراکتور خوب باشه توی لیگ. خیلی پتانسیلاش بالا نیست. با تجربه علی کریمی تا یک جاهایی میرسند، ولی ظرفیت قهرمانی ندارند؛ به نظرم. فک کنم رقابت تراکتور بیشتر با پرسپولیس باشه، برای رده هایی تو حوالی چهار و پنج و شش.
6- فکر میکنم ذوب آهن هم جز تیمهایی باشه که امسال خوب کار کنه و مکانی حدود 4-6 بگیره.
7- تیمهای سقوط کننده هم شاید استقلال خوزستان و گسترش فولاد تبریز باشند...
مشروح اخبار!: هفته ششم لیگ هم تموم شد. خیلی از خلاصهبازیها رو دیدم. اگه دادههای مربوط به عملکرد سالهای گذشته و قضاوتهای شخصیام رو هم اضافه کنم به نظرم:
1- امسال استقلال با اختلاف خیلی خوبی میتونه قهرمان بشه. کار اصلی قلعه نوعی هم باید مدیریت حاشیه های احتمالی در نیم فصل دوم باشه. که به نظرم کار راحتی خواهد بود، چون زود با بقیه تیم ها فاصله خواهند گرفت و جذابیت ایجاد حاشیه هم برای دیگران کم خواهد شد...
2- محمد قاضی اگه مصدوم نشه جز 3 نفر اول گلزنان لیگه و شاید هم آقای گل بشه. من که از استیلاش خوشم میاد از این پیشبینی خودم خوشحالم!
3- تیمهای دیگهای که تا جای خوبی مدعی باشند، به نظرم فولاد و سپاهان هستند. سپاهانِ امسال از پارسال ضعیفتره، ولی به هرحال تیمشون صاحاب داره! فولادِ امسال از پارسال بهتره، مربیشون هم که خوبه، یک مقداری جووننند... فکر کنم این دو تا تیم دوم و سوم بشند.
4- برای پرسپولیس هم رتبهای بهتر از 4 پیش بینی نمیکنم. امتیازها رو هم، آقای علی دایی، به مدد داد و بیداد کردن و متهم کردنِ داور و فدراسیون جمع میکنند... به عنوان یک پرسپولیسی هیچ راه حلی برای این تیم، در این "برهه حساس کنونی" ندارم! احتمالا رتبهای بین چهار تا شش بگیره.
5- شخصا دوست دارم تراکتور خوب باشه توی لیگ. خیلی پتانسیلاش بالا نیست. با تجربه علی کریمی تا یک جاهایی میرسند، ولی ظرفیت قهرمانی ندارند؛ به نظرم. فک کنم رقابت تراکتور بیشتر با پرسپولیس باشه، برای رده هایی تو حوالی چهار و پنج و شش.
6- فکر میکنم ذوب آهن هم جز تیمهایی باشه که امسال خوب کار کنه و مکانی حدود 4-6 بگیره.
7- تیمهای سقوط کننده هم شاید استقلال خوزستان و گسترش فولاد تبریز باشند...
Tuesday, August 06, 2013
تازگیها سلام میکنه اِلینا
تازگیها سلام میکنه اِلینا. البته نه به صورت مجلسی و شیک، بلکه بیشتر شبیه کلاه قرمزی؛ میگه «سَلِی». معمولا به دو دلیل سَلِی میکنه؛ اول اینکه شاد باشه (مثلا بعد از خواب شبانگاهی، یا بعد از گردش) و برای اولین بار چشماش به چشم شما بیفته؛ مثلا نیوشا بردتاش مهدکودک و تا وارد شده به خانوم معلم گفته «سَلِی». خانوم معلم هم مثل بچهها هاج و واج نگاهش کرده که این لغت به چه زبانی هست و چی معنی میده. مادرِ سیستم هم طبیعتا نقش مترجم رو ایفا کرده [که "شی ایز سِی اینگ هااای، این پرشین!"]... دوم این که وقتی اِلینا یک چیزی بخواد - آروم نزدیکتون میشه و میگه سَلِی و بعد، مثلا، یک دفعه حمله میکنه به آیفونتون، یا لب تاپتون، یا سینهاش رو صاف میکنه که بقلاش کنید...
Sunday, August 04, 2013
Saturday, July 27, 2013
آخرین شب در بوستون
روز اسباب کشی بود. آقای کامیونی و شاگِردِش از صبح اینجا بودند. بار و بندیل رو، دادیم، رفت. الان ما موندیم و در و دیوار. صدامون تو خونه منعکس می شه؛ یوهاهاهاها... امشب رو همین جا می خوابیم. فردا پرواز می کنیم. یک آپارتمان اجاره کردیم توی شهر جدید. ولی گفتیم یک شب بریم هتل تا وسایل برسه.
یک شروع دیگه. هیجان زده ام. روزهای پسادکترا هم تمام شد!
یک شروع دیگه. هیجان زده ام. روزهای پسادکترا هم تمام شد!
Wednesday, July 17, 2013
لحظههای متفاوت (8)
یک لحظه متفاوت هم اینه که وارد آفیسات بشی و ببینی دوستات برات یک گلابی خوششکلِ خوشرنگ گذاشته باشه روی میزت!
Tuesday, July 16, 2013
لحظههای متفاوت (7)
این اولین تابستانی است که من پدر هستم. و همانند سایر پدرانِ ایرانی، از زمان شروع تابستان، مسوولیت عجیبی در مورد کولر خانه احساس میکنم! شبها، هر چند دقیقه یک بار، بلند میشوم و دوان دوان به سمت دکمه کولر میروم.
البته این چیزی که ما داریم «کولر» نیست. کولر، مالِ ایران بود. کولر آن بود که اعضای خانواده هِی به پدر اصرار میکردند که پس کِی کولر را راه میاندازی و او می گفت الان زود است؛ عادت میکنید و تابستان را نمیتوانید تحمل کنید!... کولر آن بود که، بالاخره، در یک روز جمعه تابستانی، پدر خانواده پاچههای پیرژامهاش را بالا میزد و به پشتِ بام میرفت و پوشالهایش را باز میکرد و میشست. و در حالی که همه اهل خانواده در پایین منتظر بودند، پدر از توی کانال کولر، و با هیبتی مثالزدنی، داد میزد: پمپو بِزن! و بچه خانواده میپرید و دکمه پمپ را میزد. و بعد میگفت "کُند"و بزن که مفهومش زدن دکمه بعدی است و الی آخر. و بعد مانند یک قهرمان که به وطن برگشته از پشتِ بام به خانه میآمد و با یک ظرف هندوانه در جلوی تلویزیون پذیرایی میشد..
البته کولر برنامههای فرهنگی ویژه هم داشت. اعضای خانواده هر از چندی یادآوری میشدند که سه تا کلید را باهم نزنند؛ اول پمپ را بزنند و چند دیقه صبر کنند و بعد بقیه را بزنند. (کسی هم گوش نمیداد!) و یا برنامههای علمی ویژه که هر از چندی، پدرها تحلیل میکردند که این باد کولر چطور از این اتاق میآید و به آن اتاق که دریچه ندارد میرسد. و برنامههای اجرایی ویژه که گاه پدر خانواده، احساس زرنگی میکرد و یواشکی دریچه های کولر خانه را دست کاری میکرد تا بادها به صورت نامساوی بین اتاقها پخش شوند (غافل از این که فرزندان هم به این مسئله آگاهند و هر کس با نگاه کردن به دریچه کولر اتاقش، با دقت میلیمتر، پی به ماجرا میبرد و جبران میکرد!). بعضی کولرها هم در پشتِ بام، کنارِ هواکش توالتها، نصب شده بودند و روشنکردنشان به معنی بازکردن درب تمام توالتهای آپارتمانهای همسایه به سمت هالِ خانه بود؛ هوا گرم بود؛ گاهی میارزید!
البته کولر، پدر و مادر ندارد. منظورم خود کولر نیست؛ منظورم این است که مدیریت کولر لزوما برعهده پدر خانواده نیست. حتم دارم که اگر خانه فعلیِ ما هم از آن کولرهای واقعی داشت، تاجِ سرِ گرامی منتظر من نمیماند و خودش دست به کار میشد و راه میانداختش. خوب، خداوکیلی به اندازه ما دست به آچار و فنی هستند و اگر از هوش و ذکاوت بگذریم در سایر موارد با ما برابری میکنند! بگذریم؛ کولر هم همان کولرهای قدیمی سه کلیده ایران. اینها، کولر نیستند. با آن درجه دیجیتال، و روشن و خاموش شدنِ خودکار، مدیریتِ پدرخانواده بر کولر را زیرسوال میبرند. البته بازهم پدر میتواند هر از چندی، ژستِ جدی بیاید و رو به اعضای خانواده بگوید این کولر رو چند تنظیمه؟!... خلاصه اگر هم پدر هستید و هم هنوز کولرآبی دارید، کیفاش را ببرید؛ هیچچیز جای پدر بودن در دوران کولرهای آبی را نمیگیرد!
البته این چیزی که ما داریم «کولر» نیست. کولر، مالِ ایران بود. کولر آن بود که اعضای خانواده هِی به پدر اصرار میکردند که پس کِی کولر را راه میاندازی و او می گفت الان زود است؛ عادت میکنید و تابستان را نمیتوانید تحمل کنید!... کولر آن بود که، بالاخره، در یک روز جمعه تابستانی، پدر خانواده پاچههای پیرژامهاش را بالا میزد و به پشتِ بام میرفت و پوشالهایش را باز میکرد و میشست. و در حالی که همه اهل خانواده در پایین منتظر بودند، پدر از توی کانال کولر، و با هیبتی مثالزدنی، داد میزد: پمپو بِزن! و بچه خانواده میپرید و دکمه پمپ را میزد. و بعد میگفت "کُند"و بزن که مفهومش زدن دکمه بعدی است و الی آخر. و بعد مانند یک قهرمان که به وطن برگشته از پشتِ بام به خانه میآمد و با یک ظرف هندوانه در جلوی تلویزیون پذیرایی میشد..
البته کولر برنامههای فرهنگی ویژه هم داشت. اعضای خانواده هر از چندی یادآوری میشدند که سه تا کلید را باهم نزنند؛ اول پمپ را بزنند و چند دیقه صبر کنند و بعد بقیه را بزنند. (کسی هم گوش نمیداد!) و یا برنامههای علمی ویژه که هر از چندی، پدرها تحلیل میکردند که این باد کولر چطور از این اتاق میآید و به آن اتاق که دریچه ندارد میرسد. و برنامههای اجرایی ویژه که گاه پدر خانواده، احساس زرنگی میکرد و یواشکی دریچه های کولر خانه را دست کاری میکرد تا بادها به صورت نامساوی بین اتاقها پخش شوند (غافل از این که فرزندان هم به این مسئله آگاهند و هر کس با نگاه کردن به دریچه کولر اتاقش، با دقت میلیمتر، پی به ماجرا میبرد و جبران میکرد!). بعضی کولرها هم در پشتِ بام، کنارِ هواکش توالتها، نصب شده بودند و روشنکردنشان به معنی بازکردن درب تمام توالتهای آپارتمانهای همسایه به سمت هالِ خانه بود؛ هوا گرم بود؛ گاهی میارزید!
البته کولر، پدر و مادر ندارد. منظورم خود کولر نیست؛ منظورم این است که مدیریت کولر لزوما برعهده پدر خانواده نیست. حتم دارم که اگر خانه فعلیِ ما هم از آن کولرهای واقعی داشت، تاجِ سرِ گرامی منتظر من نمیماند و خودش دست به کار میشد و راه میانداختش. خوب، خداوکیلی به اندازه ما دست به آچار و فنی هستند و اگر از هوش و ذکاوت بگذریم در سایر موارد با ما برابری میکنند! بگذریم؛ کولر هم همان کولرهای قدیمی سه کلیده ایران. اینها، کولر نیستند. با آن درجه دیجیتال، و روشن و خاموش شدنِ خودکار، مدیریتِ پدرخانواده بر کولر را زیرسوال میبرند. البته بازهم پدر میتواند هر از چندی، ژستِ جدی بیاید و رو به اعضای خانواده بگوید این کولر رو چند تنظیمه؟!... خلاصه اگر هم پدر هستید و هم هنوز کولرآبی دارید، کیفاش را ببرید؛ هیچچیز جای پدر بودن در دوران کولرهای آبی را نمیگیرد!
Subscribe to:
Posts (Atom)