روز اسباب کشی بود. آقای کامیونی و شاگِردِش از صبح اینجا بودند. بار و بندیل رو، دادیم، رفت. الان ما موندیم و در و دیوار. صدامون تو خونه منعکس می شه؛ یوهاهاهاها... امشب رو همین جا می خوابیم. فردا پرواز می کنیم. یک آپارتمان اجاره کردیم توی شهر جدید. ولی گفتیم یک شب بریم هتل تا وسایل برسه.
یک شروع دیگه. هیجان زده ام. روزهای پسادکترا هم تمام شد!
No comments:
Post a Comment