چند وقتی است که روز من و تاج سر گرامی شده: بیدارشدن، تند تند صبحانه خوردن و سریع به کتابخانه رفتن، درس خواندن تا شب و بازگشت به خانه برای خواب. البته در این میان هم تا دلتان بخواهد قهوه می خوریم! این روند تا فردا هم ادامه دارد. پس فردا آخرین امتحان این ترم هر دویمان است.
بعد از ظهر امروز، تلو تلو خوران از پله ها پایین رفتیم. البته خداوکیلی وضعیت من و نیوشا قابل مقایسه نیست. نیوشا هر سه تا درس این ترمش امتحان پایان ترم دارند و همه پشت سرهم. از درس های من فقط همانی که با نیوشا مشترک بود (اقتصادسنجی2) امتحان دارد؛ بقیه به صورت مقاله پایانی بود. خلاصه خسته و کوفته پله ها را پایین می رفتیم و به همه چی غر می زدیم: به زمین و زمان و به هوای سرد و به معادلات مولتی کولینیار و اینسترومنتهای ضعیف در این روزگار و به قیمت برنج و ..! رسیدیم به کافی شاپ دانشگاه.
یک قهوه و یک کاپوچنیو برداشتیم و یک مافین. مافین همان کیک یزدی خودمان است در ابعاد سه چهاربرابر! و رفتیم که حساب کنیم. خانوم مسنی در گیشه نشسته بود که آخر حرکت آهسته تشریف داشتند! من به تاج سر گفتم «این هم امتحان داره گویا.» از بالای عینک یک نگاهی به ما کرد و چند تا شماره به آرامی تایپ کرد و پول من را گرفت. نیوشا بالافاصله گفت که یکی از این ها کاپوچینو بود. خانوم دوباره با همان حرکت اسلوموشن برگشت یک نگاه به ما کرد و کارت مخصوصش را برداشت و شروع کرد به اصلاح کردن اعدادی که وارد کرده بود. و بعد به آرامی دستش را دوباره دراز کرد تا پول بگیرد در حالی که به مونیتور نگاه می کرد. اشاره کردم که پولم در دست دیگرش است! تا حرفم را پردازش کند مدتی طول کشید و در این میان کم مانده بود دست ما را که اشاره به مکان پول می کرد به عنوان پول بگیرد! وقتی فهمید یک خنده کوچکی کرد. بعد قیمت را که نگاه کردم حدس زدم که مافین را حساب نکرده.
گفتم «یک مافین هم داشتیم ها.» آرام سرش را چرحاند و با بی حالی گفت:« اِ..» بعد یک نگاه به مافین انداخت و یک نگاه دیگه به مونیتور کرد و گفت «ایرادی نداره!!» کف کردیم. گفتم «نه خانوم حساب کنید!» با یک لبخند مادربزرگانه در حالی که سرش را به آرامی تکانی می داد، گفت «نه ایرادی نداره!..» من و نیوشا به هم نگاه تعجب برانگیزی کردیم. خلاصه از ما دو تا اصرار و از ایشون انکار! خلاصه ما نفهمیدیم موضوع چیه... همسر گرامی که عملا مافین را نخورد و بنده هم فرض کردم که انشاالله مافین ها نذری (!)بوده... :) و تنهایی خوردمش...
3 comments:
ا چرا نخورد؟ خیلی این اتفاق میافته. ما تابستون سال اول میرفتیم استارباکس مینشستیم انقدر از این چیزای مجانی خوردیم که. وقتی اشتباه میکنن دردسرش براشون نمیارزه که یه بار دیگه بزنن در ضمن میدونن که آدم خوشش مییاد. استارباکس بعضی وقتا چیزی که مردم سفارش داده بودن رو اشتباه میشنید بعد میگفت کی اینو میخواد هرکی میخواست مجانی برمیداشت.
سلام
امیدوارم امتحاناتون خوب بشه و همه چیز به خوبی پیش بره.
موفق باشید
kheili ghashang bood :) rasti man baraie inke setare hesab nasham majbooram inja peigham begazaram
Post a Comment