Sunday, May 25, 2008

راننده اتوبوس دانشگاه

راندن اتوبوس قراضه دانشگاه که نمونه اش را در هیچ جای ایران هم ندیده ام باید کار سختی باشد؛ فرمان بزرگ که تا دل راننده می آید و دنده ای که توانی مردانه می خواهد برای این که حرکتش بدهی.
خانوم راننده در حالی که پشت فرمان نشسته است درب اتوبوس را باز می کند و دانشجوها در حالی که کارتشان را به او نشان می دهند سوار می شوند. این راننده را بارها دیده ام؛ یک خانوم میان سال خیلی جدی. عموما اخمی بر پیشانی اش است و به عکس رانندگان آقا، سلام آدم را بی جواب می گذارد.
چند صندلی عقب تر می نشینم و نگاهی می کنم. محیط کار به شدت مردانه است. راننده، کفش سیاه ضمختی پوشیده است. لباسش لباس رسمی راننده های دانشگاه است - یعنی شلوار سرمه ای پارچه ای و پیراهن آبی دگمه دار. از آینه ماشین که به راننده نگاه کنی به راحتی می توانی اخم صورتش را که شبیه چروکی میان دو ابرویش ظاهر می شود ببینی که تا آخر مسیر هم همراهش است. جلوی داش برد، کاغذ و خودکاری دارد که گزارش کارش را می نویسد و بی سیمی که همین جوری از این صداهای گوش خراش تولید می کند. بدون این که هیچ گاه بفهمی که چه می گوید. سرعت اتوبوس کم است اما به هر حال پیش می رود. چاله های خیابان هم کم نیست و اتوبوس قراضه در هر چاله ای که می افتد همه سرنشینان را بالا و پایین می کند...
کمی دقیق تر نگاه می کنم. در میان تمام آثاری که برایم نشانه هایی از زبری و ضمختی محیط است نگاهم به گوشه ای در سمت چپ صندلی راننده جلب می شود. چتر دخترانه قرمز رنگی با گل های زرد و سبز از گوشه صندلی راننده آویزان است و آرام تکان می خورد...

5 comments:

Anonymous said...

خوشبحال شما و همسر گرامیتون که می رین ایران...نمی دونم چرا من اصلا این جرات رو ندارم.

Anonymous said...

درود
خیلی توصیف قشنگی بود
حظ کردم

Anonymous said...

سلام
اه به سلامتی دارید تشریف میارید؟
امیدوارم همه چیز به خوبی پیش بره و اگه بشه شما رو ببینیم.
موفق باشید

Anonymous said...

آفرین. خیلی خوب بود این دقت در دیدن و نوشتن.

Anonymous said...

فکر کنم که کفش طرف و نیز محیط اطرافش "زمخت" بوده است نه "ضمخت".