Tuesday, November 18, 2008

شیکاگو 100

1- یادداشت های مسافرتی را معمولا با چند روز تاخیر می نویسم. ولی این یادداشت که ترتیب زمانی یادداشت ها را به هم می ریزد، مربوط به آخرین لحظاتم در شیکاگو است. برای همین اسمش را گذاشتم یادداشت 100. یادداشت های میانی را کم کم می نویسم. خلاصه اش این که گاطی پاطی می شود این جا!

2- دیروز دقیقا آخرین روزم در شیکاگو بود. چمدان و کیف و همه چی را آماده کرده بودم و در لابی زیبای هتل هیلتون منتظر بودم که این یک ساعت هم بگذرد و فرودگاه برم. البته یکی از لوازم و پیش نیازهای مسافرت دستشویی رفتن است! آن هم در هوای سرد شیکاگو! این بود که ما با برای دو سه دقیقه رفتیم و وقتی برگشتیم بی لپ تاپ شده بودیم! خدا را شکر که لحظه ای که می خواستم برم پاسپورتم را گذاشتم توی جیبم؛ وگرنه ابن السبیل می شدیم! فقط یک لپ تاپ نسبتا کهنه از دست دادم. آخرین باری که back up گرفته بودم فکر کنم هفت هشت ماه پیش بود.

3- دزدها به نظر من آدم هایی جوان با قد متوسط، با وزن متوسط و با نگاه های متوسط هستند. دزدها هیکل های متوسطی هستند که سری به شکل علامت سوال بر روی آن نصب شده است. صورتی بی روح دارند. گاهی لبخند می زنند. ولی وقتی لبخند می زنند به شما، لبخندتان نمی گیرد. دزدها به نظر من معمولا کاپشن می پوشند و کفش کتانی پایشان است؛ اما حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم که نمی توانم این نکته را را ثابت کنم چون حتی دزدها هم در تابستان باید گرمشان شود و در زمستان سردشان. نمی دانم چرا، ولی همیشه دزد برای من "آقا"ی دزد است نه "خانوم" دزد. واقعا خودم هم به خاطر این طرز تفکر شرمنده همه فمنیست های عزیز هستم! به نظر من دزدها آدم هایی فکور هستند. راه می روند و فکر می کنند. آن قدر فکر کرده اند که به نتایج عجیب رسیده اند. به نظر من دزدها از دزدی کردن راضی نیستند. بعید می دانم مثلا دزدی در مورد آینده بازار کاری دزدی تحقیق کند. فکر می کنم دزدها فکر نمی کنند که همیشه دزدی خواهند کرد. آن ها هم منتظرند کسی شرایط را برای شان عوض کند. دزدها اعتراض دارند؛ به من و تو. دزدها متوسط اند. متوسطه متوسط.

4- مسوول امنیت هتل هیلتون که حالا با من همدردی می کند می گوید که در فیلم دوربین شان می بیینند که کسی می آید و به وسایلم نگاه می کند و کیف لپ تاپ را با خودش می برد. در حالی که چمدان و کاپشنم را که کنار صندلی است بی خیال می شود. می گوید که نمی تواند چهره اش را شناسایی کند. من نمی خواهم که فیلم را ببینم. او هم البته تعارف نمی کند!

5- وارد فرودگاه می شوم و می خواهم کم کم سوار شوم. در حالی که از گیت گذشته ام مسوول امنیت فرودگاه تازه من را از بقیه جدا می کند و تیم حرفه ای شان با وسایل حرفه ای شان وسایلم را می گردند. امنیت مهم است دیگر!

6- در هواپیما سعی می کنم مجسم کنم که اگر آقای دزد لپ تاپ را باز کند از کدام قسمت بیشتر خوشش می آید. یادداشت های وبلاگ را که ببیند چه عکس العملی نشان می دهد؟ واقعا آقای دزد چه کامنتی زیر مطلب "کامیار" می گذارد. چه کامنتی برای مطلب اوباما می گذارد؟ بقیه فایل های لپ تاپ چطور؟ پروژهای قدیمی در ایران که بعید می دانم برایش جالب باشد. مجسم کنید که دزد نشسته و می گوید "چه جالب قیمت سیمان در ایران تحت کنترل دولت است. این واقعا فاجعه است!" یا این که یادداشت های چند وقت اخیر تزم را بخواند و خوشحال شود که می تواند یک تز خوب در مورد over-confidence در آدم ها بنوسید! فقط احتمالا او می تواند به آخرین یادداشت هایم این را هم اضافه کند که آدم ها نه تنها در مورد قابلیت هایشان over-confident هستند بلکه در مورد مسائلی ساده مثل امنیت جامعه هم! واقعا وقتی دزد مقاله مربوط به "امنیت" ام را بخواند چه قدر خواهد خندید؟! بعد فکر می کنم که خدا وکیلی پروژه هایی که من در لپ تاپ داشتم که دردی را از کسی دوا نمی کرد. چند لوپ مثبت و منفی بود و مقداری عدد و داده و کلمه که در دنیای فانتزی من ساخته شده، در دنیای واقعی آقای دزد بی ارزش است. کاش دست کم خود لپ تاپ گرسنه ای را سیر کند.

7- حالا فقط ما ماندیم و مقداری دوباره کاری. احتمالا تا مدتی وقت کافی و وسایل مورد نیاز(!) برای وبلاگ نویسی ندارم و نوشته های این جا با تاخیر همراه شود.. تاج سر عزیز خیلی همدردی می کند و اصرار که سریع یک لپ تاپ بگیریم.

10 comments:

Anonymous said...

نوید خان این هم بگذرد

Anonymous said...

اي دزد نامرد! اگر دستم بهش برسه!!

Anonymous said...

ااااای وااااااای چقدر افتضاح...خیلی بده فکر کنم کسی لپ تاپ آدم و بدزده...این باز که نشد ان شاالله دفعه های بعدی...البته اگه با این اتفاق باز بیاین شیکاگو :))

Anonymous said...

مراتب همدردی...

Anonymous said...

a similar thing happened to me at University of Tehran and I lost my calculator which was equivalent to a laptop back in the days!

Anonymous said...

مي گن آدم ها دو دسته هستند. دسته اي که اطلاعاتشان را از دست داده اند و دسته اي که قرار است از دست بدهند. پس خطاب به بقيه: همين الان بک اپ بگيريد.

Anonymous said...

ابراز همدردی می کنم برای لپ تاپ مرحومت و تعجب از اینکه در ینگه دنیا با اون همه دوربین دزد پیدا میشه و کسی جرات میکنه دزدی کنه،

Anonymous said...

آقا جان چرا فحش می‌دی حالا. یه لپ‌‌تاپ قراضه برداشتیم که توشم هیچی نبود. نه عکس باحالی، نه موزیکی ، نه چیزی. ضمنا من هم از خودت، هم از همه‌ی خوانندگان وبلاگت خوشتیپترم. هیچم متوسط نیستم. بالای بالام. سالارم. لپتاپتم گذاشتم همونجایی که بودش تو شیکاگو. ولی در هر حال، انصافا اینو بگم که این نوشته‌ات هم مثه اون قضیه‌ی گوسفند جان، از نوشته‌های خوبته. بنابراین نتیجه می‌گیریم که برای اینکه بتونی چیز خوبی بنویسی، یا باید اتفاق بدی برات بیفته، یام سر به سر گوسفندای جان بذاری.

navid said...

asbab e sharmandegi dozd jaan .. oon folder e "private" ro keh negaah nakardi?! ;)

یاداشتهای آروین said...

نوید خان سلام
چند هفته پیش رفته بودم میدان انقلاب، جای شما خالی سری هم به آش فروشی دور میدان زدم و بعد از نشستن سر میز یک اقای روبروی من نشسته بود وبا خونسردی نگاهی به من کرد و بعد موبایل روی میز رو برداشت وبا کمال متانت از انجا رفت چند لحظه بعد مردی از دستشویی برگشت وبا تعجب به میز نگاه کرد وگفت موبایل من کو ؟ من فقط چند لحظه برای شستن دستم اونو روی میز گذاشتم و ...
اینو گفتم که ردپایی از دزد متوسط بهت داده باشم اون کسی که من دیدم خیلی متوسط والبته مسلط بود. ازاینکه دیر به دیر مطلب خواهی نوشت متاسف شدم . امیدوارم موفق باشی