Monday, January 19, 2009

ارلینگ، حلوا و صنعت نفت در خانه روبرتا

دی روز برای شام خونه روبرتا دعوت بودیم. دلیل مهمانی، آمدن یک آقایی بود به نام ارلینگ موکسنس. ارلینگ برای یک مقاله که در management science نوشته بود معروف شد و جایزه فارستر را برد. در دانشگاهی در نروژ درس می دهد و الان رییس انجمن سیستم داینامیکس است. پری روز جلسه شورای سیاست گذاری سیستم داینامیکس بود و همه آدم هایی که سمت دارند آمده بودند آلبانی. البته به جز فارستر نود ساله که سرما خورده بود. همه یک روز بیشتر نماندند ولی ارلینگ که از نروژآمده بود، سه روز ماند. تلقی کلی ام نسبت به ارلینگ این بود که یک آدم نسبتا کار درست و بامزه است. هیچ وقت رو در رو باهاش صحبت نکرده بودم ولی دو تا سخنرانی بامزه ازش دیده بودم در مراسم شام کنفرانس ها. مهمانی روبرتا شانس خوبی برای آشنا شدن بیشتر با ارلینگ بود. ارلینگ روز قبل فهمیده بود که من شاگرد دکتر بوده ام و معلوم بود که دورادور به خاطر دکتر تحویلم می گیره. کافی بود که سر صحبت باز بشه.

به جز من و نیوشا یازده نفر دیگه هم دعوت شده بودند که عموما استاد بودند. دیوید و دبرا هم بودند. قرار بود ما یک شیرینی ایرانی برای مراسم ببریم. خلاصه تاج سر گرامی همه فکرش را روی هم گذاشت (می دونست که من در این مورد هیچ فکری نمی تونم بکنم!) و به این نتیجه رسید که حلوا درست کنیم! دلیل اصلی هم این بود که حلوا تا حالا درست نکرده بود و تاج سر گرامی ما را که می شناسید دوست دارد کار ریسکی بکند! خلاصه صبح شروع کردیم. نیوشا کار می کرد و من نظارت! اولین سری حلوا مزه پلاستیک سوخته گرفت که بعدا فهمیدیم دلیلش اینه که کفگیر پلاستیکی مون در جریان آشپزی آب شده. می شد همون رو برد مهمونی: با توجه به این که کسی تاحالا حلوا نخورده بود احتمالا فکر می کردند اصلا حلوا باید مزه پلاستیک بدهد... اما به هر حال تصمیم بر این شد که سری اول را دور بریزیم و سری دوم را درست کنیم. راستش سری دوم خوب از آب دراومد. هرچند رنگش سیاه شد! (نیوشا می گوید باباجان "قهوه ای خیلی پررنگ" بود! سیاه نبود.) خلاصه در یک سینی کشیدیم و گذاشتیم سرد بشه. در پایان مراسم آشپزی به اتفاق به این نتیجه رسیدیم که "آخه شیرینی قحطی بود که ما حلوا رو انتخاب کردیم"!

این مهمانی هم مثل بقیه مهمانی هایشان خیلی ساده بود. ظرف ها یکبار مصرف. روبرتا به خاطر ما و یک خانواده هندی غذاها را سبزی جاتی درست کرده بود. لازانیای بادمجان و پاستا. و البته کلی هم شیرینی بود که با قهوه خوردیم. اما حلوای ما با استقبال همه حضار مواجه شد. نیوشا هم توضیحات مبسوطی در مورد حلوا داد و این که ما در ایران هر وقت کسی بمیره حلوا درست می کنیم!! خلاصه برق از سرشون پرید و خیلی بامزه بود.

اما با ارلینگ حرف زدم. وقتی فهمید که روی موضوع overconfidence کار می کنم خیلی هیجان زده شد. از قدیم ها هم صحبت کرد و گفت که تز دکترایش خیلی تحت تاثیر کار دکتر بوده و از تز دکتر به خوبی یاد کرد. گفت: «من همان تز علی را برای نروژ انجام دادم. علی سیاست نفتی ایران را توسعه داده بود و من برای نروژ این کار رو کردم.» گفتم: «علی کتاب اون تز رو بعدا در ایران چاپ کرد.» ارلینگ گفت که «من هم برگشتم نروژ و رفتم "وزارت نفت و انرژی" نروژ و توجیه شان کردم که سیاستی که در تز من هست باید پیاده شود.» راستش اولش من جا خوردم. بعد گفت «جلسه ای بود و تعداد زیادی از اقتصاد دان های نروژی بودند و من هم بودم و من و یک نفر دیگر تنها کسانی بودیم که بر اساس مدل من استدلال می کردیم که دولت باید صندوق ذخیره داشته باشد تا درآمد نفت را در آن جا بریزد تا اثرات نوسان قیمت نفت بر اقتصاد را خنثی کند و اقتصاددانها همه مخالف بودند».. و بعد با لبخندی گفت: «البته ما در آن جلسه برنده شدیم!».. ارلینگ بعد از تز، بیشتر روی مدل های تصمیم گیری افراد تمرکز کرد و آزمایش های زیادی انجام داد. شنیدم که در یکی از کارهای جدیدش کنترل انسان ها بر الکل خوردنشان را مورد آزمایش قرار داده و نشان می دهد که آگاهی مصرف کننده از یک لوپ منفی ساده که دو متغیر حالت دارد ("الکل در معده" و "الکل در روده" فکر کنم) می تواند از میزان overshoot در مصرف الکل بکاهد...

روز خوبی بود. با دیوید هم کلی حرف زدم در مورد یک مقاله ای که شروع کردیم به نوشتن... من این جور مهمانی های شام رو که چهارونیم ظهر شروع می شه و هشت و نیم شب تمام می شه رو واقعا دوست دارم. آدم به کار فرداش هم می رسه... ام روز روبرتا غذای مانده از دی شب رو آورده بود تا به عنوان ناهار ارلینگ و دیوید و دبرا و خودش در حین جلسه بخورند... این هم جالب بود. راستی الان دو روزه که همه اتاق های خونه و لباس هامون بوی حلوا گرفته!

2 comments:

Anonymous said...

آقا اون رفیقت که قبلا راجع بهش نوشته بودی که گرفتنش و این چیزا...کامیار رو میگم...فامیلش علاییه؟....امروز روزنامه ایران عکسش رو انداخته بود به عنوان کسی که سرشاخه باند براندازی نرم بوده و به زودی هم توی تلویزیون اعتراف میکنه...خلاصه مراقب خودت باش

Anonymous said...

salam
in ali agha kie
man nemihnasamesh
mamnoon