بحث در مورد این که چرا افراد ترجیح می دهند گزینه های "کم ریسک" را در مقایسه با گزینه های "پرریسک با امید بازگشت یکسان" انتخاب کنند جزء بحث های قدیمی است. ساده اش این که عموما ترجیح می دهند شغل فعلی شان را که در برابر حقوق ثابت انجام می دهند ترک نکنند تا با احتمال پنجاه درصد کاری با حقوق دوبرابر پیدا کنند و با احتمال پنجاه درصد کاری پیدا نکنند. عموما این رفتار به ویژگی های شخصیتی انسان ها ربط داده می شود و تحت عنوان ریسک گریزی از آن یاد می شود.
دنرل در سال 2001 همراه با مارچ (همان مارچ معروف در کارنگی و استنفورد) مقاله ای نوشت و توضیح جدیدی برای این رفتار ارائه داد که ریسک گریزی را به تاثیر عدم توازن اطلاعات در یادگیری مربوط می کرد. البته دنرل خیلی محتاتانه گفت که توضیح او مباحث قدیم ریسک گریزی را رد نمی کند اما یک توضیح کاملا متفاوت برای این رفتار ارائه می دهد. دنرل که تا آن زمان اقتصاددان جوانی در دانشگاهی در سوئد بود به دانشگاه استنفورد رفت و با ادامه کار بر همین یک ایده (شاید کمی اغرار آمیز باشد) و سلسله مقالاتی که نوشت حتی تنیورش را هم گرفت. الان هم در science مقاله چاپ کرده است.
اما توضیحی که دنرل برای گریز مردم از انتخاب های ریسکی داد را می توان به صورت ساده و با یک مثال خیلی "حدی" و شاید ساده انگرانه این طور توضیح داد:
فرض کنید در برابر دو گزینه قرار دارید و از میزان سوددهی این دو گزینه اطلاع ندارید. فرض کنید یکی حتما 10 تومان به شما می دهد و یکی یا بیست تومان و یا صفر تومان. اطلاعاتی که ما در مورد یک گزینه ریسکی داریم با تجربه کردن آن دقیق می شود. پس انتظار می رود اگر شما مثلا 20 بار گزینه ریسکی را انتخاب کنید آخرش بفهمید که به طور میانگین این گزینه هم 10 تومان برگشت دارد.
نکته اصلی دنرل در این بود که اگر در انتخاب یک گزینه ریسکی به نتیجه بدی برسیم (و تصورمان همان اول بد شود) احتمال این که دوباره آن را انتخاب کنیم کم تر می شود و به این ترتیب تصورمان نسبت به آن اصلاح نمی شود. اگر هم که به نتیجه خوبی برسیم و تصورمان زیادی خوب شود آنقدر این تجربه را ادامه می دهیم که تصور ما نسبت به میزان بازگشت گزینه ریسکی اصلاح می شود (دقت کنید اصلاح می شود.) پس در حالت اول فکر می کنیم گزینه ریسکی امید بازگشتی کمتر از میزان واقعی اش دارد ولی در حالت دوم با توجه به تجربه بیشتر تصورما نسبت به بازگشت گزینه دوم به حقیقت نزدیک تر می شود.
پس به صورت میانگین ارزش گزینه ریسکی را کمتر از میزان واقعی آن تخمین می زنیم.
خلاصه اش این که تصحیح پنداشت ما در مورد گزینه های ریسکی تابع این است که آن ها را آزمایش کنیم. هر چه بیشتر آزمایش شان کنیم دقیق تر می فهمیم که به طور میانگین چقدر بازگشت دارند. مشکل این است که آزمایش کردن ما هم یک متغیر درون زاست و اگر دفعه های اول نتیجه بدی بگیریم دیگر آزمایش نمی کنیم که در نتیجه تصورمان هم اصلاح شود.
1 comment:
فكر كنم منظورتون از محتاتانه، محتاطانه بوده
Post a Comment