Showing posts with label درس. Show all posts
Showing posts with label درس. Show all posts

Friday, December 02, 2011

یکی از مقاله های تز

تز دکتری من شامل سه مقاله بود. شاید مقاله اصلی اش مقاله آخر بود که یک کار تئوریک بود. می خواهم در سه پاراگراف درباره اش حرف بزنم.

در مورد تصمیم گیری پزشک ها مطالعات زیادی انجام شده است. داده های موجود حاکی از این است که تصمیم های اشتباه زیادی می گیرند، بیشتر از آنچه که نیاز باشد بیماران شان را برای تست های مختلف می فرستند، و از آن بدتر این که شما اگر به دو دکتر مراجعه کنید بعید نیست که به نتایج متفاوت برسند. مثلا یک دندان پزشک می گوید که این دندان باید روکش شود و دیگری می گوید نه؛ یک پزشک می گوید که خانوم باردار باید سزارین شود و دکتر دیگری نظر متفاوت دارد؛ یک دکتر راحت تر از دیگری آنتی بیوتیک سفارش می دهد و الی آخر. با تمام پیشرفت هایی که در علوم پزشکی صورت گرفته، این نشانه ها هنوز در تصمیم های پزشکی دیده می شود. سوال این است که چرا؟

اولین واکنش ها معمولا این است که مسائل پزشکی سخت است، برای همین اینقدر اختلاف نظر موجود است. یا این که دکترها می ترسند بر اثر اشتباه جریمه شوند، برای همین زیادی تست سفارش می دهند (که موجب هزینه های روانی افزون بر هزینه های مادی است)، و یا از همه متداول تر این است که می گویند تمایلات مادی در میان است: دکترهایی که بیشتر تمایلات مادی داشته باشد، به مریض خود توصیه می کند سِزارین بکند، دندان هایشان را روکش کنند، در حالی که چندان لازم به نظر نمی رسد آپاندیس شان را عمل کنند و یا عمل قلب باز کنند و ...

من در مقاله سوم تز می گویم که لزوما این طور نیست. بر اساس یک مدل شبیه سازی نشان می دهم که اگر نتایج پزشکی تابع حساسی به مهارت پزشک باشد، مدل تصمیم گیری پزشک ها، بعد از شروع کار، و یادگرفتن از نتایج تصمیم های قبلی شان، واگرا می شوند - پدیده ای که به path dependency در علوم سیستمی مربوط می شود. به زبان ساده هر کسی در تصمیمی بهتر می شود که بیشتر آن را می گیرد. و دوم، باتوجه به این فرکانس فیدبکی که از تصمیم های نادرستشان می گیرند لزوما متعادل نیست بعد از مدتی به سمت تصمیم های با فیدبک کمتر بایاس می شوند. مثلا اگر پزشک زنان تصمیم بگیرد که به طور طبیعی بچه به دنیا آورده شود، بیشتر محتمل است که اگر تصمیم اش اشتباه بود در حین به دنیا آوردن بچه از آن مطلع شوند و حتی به صورت اورژانس تصمیم اش را به سزارین عوض کنند. اما اگر تصمیم اولیه شان سزارین باشد، سزارین از پیش برنامه ریزی و اجرا می شود. این موضوع در علوم تصمیم گیری به conditionality of feedback معروف است. این دو پدیده با هم، برای این که مجموعه ای از دکترها (1) به اختلاف نظر برسند و (2) به صورت میانگین بیش از مورد نیاز پروسس های هزینه بر را تجویز کنند کافی است. این دو پدیده می تواند علائم دیده شده در تصمیم های پزشک ها را بازتولید کند حتی اگر هیچ مسئله مادی در میان نباشد، حتی اگر پزشک ها دقیقا یک جمعیت بیمار را ویزیت کنند و حتی اگر از شکایت های قانونی هیچ واهمه ای نداشته باشند.

در شش ماه گذشته با کمک یک اقتصاددان و یک متخصص سیاست گذاری بهداشت، یک کار امپریکال کردم که تئوری ارائه شده را تا حدی تایید می کند.

Monday, April 25, 2011

لِماذا؟ لانها لغة جمیله!

1- من و نیوشا و دوست دیگری تصمیم گرفتیم که عربی یاد بگیریم. لِماذا؟ لانها لغة جمیله!.. در واقع مدت ها بود که دوست داشتم این کار را بکنم. دانشگاه، کلاس عربی خوب نداشت. بعد هم برای ما که بلدیم چطور حروف را بنویسیم، کلاس های عربی این جا وقت تلف کردن است. مدت ها بود دنبال کلاس خوب بودم. بودن در آمریکا فرصت خوبی است که به مهاجران کشورها و فرهنگ های مختلف دسترسی داشته باشید. فکر کردیم تا این جاییم از این فرصت می توان استفاده کرد.

2- همکار آمریکایی ای دارم که به فرهنگ عربی علاقه دارد و شوهر خواهرش فلسطینی است. چند وقت پیش گفت که جدیدن در کلاس های شبانه عربی یک دبیرستان شرکت می کند. برای من که نه می دانستم که می توان در کلاس های شبانه دبیرستان ها ثبت نام کرد و نه می دانستم که کلاس عربی هم دارند، خیلی جالب بود. ایمیل معلم شان را گرفتم. بعد از چند ایمیل به این نتیجه رسیدیم که کلاس نیمه خصوصی می توان گذاشت با این معلم عربی. هزینه اش هم قابل قبول بود. این بود که قرار شد خانوم "مَی" به ما عربی درس بدهد.

3- «مَی» خانومی مصری است. معلم زبان عربی ما است. در واقع، هی سیده استاذه تَدرِس اللغة العربیه! از ما جوان تر است. تحصیلات اش فوق لیسانس زبان است و کارش معلمی است. هفت سالی است که با همسرش این جاست. انگلیسی به عرب ها درس می دهد و عربی به آمریکایی ها. ماشاالله!.. «مَی» محجبه است. می گوید که اسمش، فارسی است؛ به معنی شراب. دوست اش ندارد. می گوییم شراب اش روحانی است!.. با حوصله و با انرژی درس می دهد.

4- «عربی مدرن استاندارد» می خوانیم. این همان زبانی است که 300 میلیون عرب آن را می فهمند و در مکالمات بین کشوری و در محاوره رسمی از آن استفاده می کنند. چیزی است میان ادبیات قرآنی، و شش گویش اصلی عربی. با این حال، خانوم استاذه گاهی از گویش مصری هم می گوید تا بتوانیم این گویش خاص را هم بفهمیم. به هر حال بزرگترین گروه اعراب، مصری هستند (80 میلیون نفر) و بیشتر تولیدات فرهنگی عربی به این گویش است.

5- آهای! چه غافل نشسته اید که «مدینه دیزنی فی الیابان تفتح ابوابها من جدید!». این اولین متنی بود که در کلاس خواندیم، از یک روزنامه بود. خیلی هیجان داشت. متن کوتاهی بود اما اعتماد به نفس مان را زیاد کرد. به هر حال خبر به روزی هم بود که بعد از زلزله اخیر، دیزنی لَند در ژاپن دوباره باز می شود! بگذریم از این که تاج سرگرامی گمان برده بود که دیزنی لَند در "بیابان" باز می شود! از این اشتباهات زیاد می کنیم. از این نظر کلاس بامزه ای است!

6- من می خواهم در انتهای این دوره ده جلسه ای بتوانم مکالمه کنم و روزنامه بخوانم. جدای از این که با فرهنگ ملتی آشنا می شوم که شباهت های زیادی با فرهنگ خودم دارد می توانم در آینده هم اگر مجبور شدم که در دانشگاه های عربی خلیج فارس درس بدهم استفاده کنم. ارزش شخصی دیگرش هم برای من توانایی ایجاد ارتباط مستقیم تر با فرهنگ اسلامی است. بگذریم از این که بعد از این دو جلسه، فعلن از موسیقی پاپ عربی خیلی خوشم آمده! چقدر شعرهای این ها قشنگ بوده و من نمی دانستم...

7- راستی چه کسی گفته بود که این ها "ژ" و "گ" ندارند؟ البته ندارند اما تلفظ می کنند. مثلا اگر، در عربی مدرن استاندارد، بخواهید بگویید "ج" آن را متفاوت از "ج" فارسی می گویید. خودشان می گویید مثل g در کلمه regime می گویید: یعنی شبیه "ژ". [اَنتِ جمیلَه: بخوانید اَنتی ژَمیلت]. بعد هم در گویش مصری "ج" را "گ" می خوانید؛ و با تغییر کوچکی در ابتدا می شود: [اِنتی گمیلَت.] ضمنا در زبان محاوره ای مصری (و لبنانی)، "ق" را تلفظ نمی کنند. مثلا اَنتِ قلبی (تو قلب من هستی) را می خوانید اِنتی ألبی.

8- "مَی" متون عربی خودش را می دهد که معمولن مطلبی خبری یا تاریخی است. مثلا امروز در مورد چهار مصری که جایزه نوبل برده اند صحبت کردیم (من نمی دانستم مصری ها نوبل شیمی و نوبل ادبیات هم برده اند! قرار است ما هم دفعه بعد در مورد چند تا از نوابغ ایرانی حرف بزنیم! داشتیم فکر می کردیم هر وقت می خواهیم در مورد کسی حرف بزنیم مجبوریم بریم تو تاریخ هزارسال قبل و یک شاعری چیزی پیدا کنیم...)
اضافه برکلاس خانوم "مَی"، چند تا کار دیگر هم برای تقویت عربی ام می کنم. مثلا من و نیوشا، به موسیقی عربی گوش می دهیم و با مقایسه کلمه به کلمه موسیقی و متن شعر سعی می کنیم آن را بفهمیم. بعد هم گاهی یوتویوپ های فردی به نام "ماها" را نگاه می کنیم. ماها فکر کنم از مسیحیان فلسطین است. مجموعه خیلی خوبی فراهم کرده. شاید تا حالا بیست تایی اش را نگاه کرده باشم. شما هم اگر علاقه دارید می توانید ویدیوهای ماها را تعقیب کنید. تند تند هم آپ دیت می کند. مثلا به این یکی (کلمه الله در عربی) یا به این یکی (سوال پرسیدن در عربی). ولی بازهم به نظر من این جایگزین کلاس درس نمی شود. به نظر من، آدم، کلاسی که معلم حرفه ای داشته باشد و برای اش پول پرداخت کند را جدی تر می گیرد!

9- برای آن هایی که از انگلیسی شان مطمئن اند توصیه می کنم یک زبان دیگر را شروع کنند. خیلی هیجان دارد. احساس می کنید با جمعیت زیادی می توانید ارتباط برقرار کنید. البته طبیعتا اگر از انگلیسی تان مطمئن هستید، به دنبال زبان سوم بروید... فعلن، مَعَ السلامه!

Thursday, April 14, 2011

این سه روز

1- پری روز دفاع کردم.
2- دی روز از ساعت 10 صبح تا 8 شب سرکار بودم: هم، آفیس سیستم داینامیکس و هم، آزمایش رفتار اقتصادی.
3- ام روز با یک معلم عربی قرار داریم. می خواهیم ببینیم شرایط اش برای تدریس خصوصی چیه. اولین بار در عمرم هستش که معلم خصوصی می خوام بگیرم! بعد هم که دو تا ارائه هست در دانشگاه، و ادامه آزمایش های رفتار اقتصادی. تا هشت شب.

پ.ن. دیگه بهانه ای ندارم که مثلا تز دارم و از کارهای دیگه شونه خالی کنم. این شده که این جوری سرم شلوغ تر شده. هنوز چند ماهی احتمالا کار دارم تا مراحل نهایی و اداری رو تموم کنم و تز رو به دانشگاه تحویل بدم. ورزش رو هم باید شروع کنم. بدن ام شده مثل گونی برنج بَسمَطی.

Sunday, February 06, 2011

مقاله به مثابه کامنت

چند وقت پیش گفته بودم که یک کامنت برای یکی از ژورنال‌ها نوشته‌ام. تجربه موفقیت آمیز بود. فکر کردم که در مورد کامنت نوشتن بیشتر بنویسم.

مقالاتی که در ژورنال‌ها چاپ می‌شود عموما به دسته‌های ۱) مقاله‌های مستقل (یا مقاله تحقیقاتی مستقل، یا مقاله تحقیقاتی)، ۲) مقالات مرور ادبیات، ۳) مقالات کوتاه و ۴) کامنت (یا نامه به سردبیر، یا یادداشت) تقسیم بندی می‌شوند. بعضی از ژورنال‌ها همه این انواع را می‌پذیرند و برخی نه و بعضی انواع دیگری هم می‌توانند داشته باشند. دسته اول مقالات، همان‌هایی است که همه ما با آن‌ها آشنا هستیم و بیشترین ارزش تحقیقاتی را دارند. طبیعتا چاپ یک مقاله مستقل تحقیقاتی در بعضی از ژورنال‌های خوب کار بسیار مشکلی است. این مقالات، شامل یک متود جامع تحقیقاتی هستند و داده‌ای را گردآوری کرده و به طور اساسی تحلیل می‌کنند. مقالات مرور ادبیات هم بیشتر وضعیت فعلی علم در یک زمینه خاص را تحلیل می‌کنند و راه‌های پیشرفت را مورد بحث می‌گذارند. در بسیاری از ژورنال‌ها روش‌های تحقیق مرور ادبیات هم تدوین شده است تا از قبول متون به اصطلاح داستانی خودداری شود. مقالات کوتاه هم بسته به ژورنال، معمولا حاوی یک تحقیق کوتاه هستند. مثلا اگر کار شما آزمایش است، یک مقاله کوتاه شامل یک آزمایش است در حالی که یک مقاله مستقل می‌تواند شامل ۳-۴ آزمایش باشد. و دسته آخر، کامنتها، نوعی از مقاله‌های خیلی کوتاه هستند که مستقل نیستند. کامنتها نوشته‌های کوتاهی هستند که به یک مورد خاص که مورد علاقه آن ژورنال باشند می‌پردازند و معمولا مربوط به مقاله‌ای هستند که قبلا در آنجا چاپ شده. مثلا اشکال یک مقاله چاپ شده را نشان می‌دهد و یا با یک تحلیل جدید نشان می‌دهند بعضی از نتایج فلان مقاله نیاز به کار بیشتر دارد. یا یک راه حل ارائه می دهند. نکته خوب کامنت ها، باز کردن باب مکالمه در آکادمی هستند. بدی شان هم این است که مردم دوست ندارند یکی بیاید و اشکالشان را بگیرد!...

من هم یک اشکال مدل سازی در دو تا از مقاله‌های انجمن روان‌شناسی آمریکا را پیدا کرده بودم. در واقع چند نفر یک ایده‌ای ارائه کرده بودند برای مدل سازی رفتار مردم در تصمیم گیری‌های شرطی و این ایده در دو ژورنال چاپ کرده بودند و دلایل مختلفی برای درستی‌اش ارائه کرده بودند. به استادم که مشکل مدلشان را گفتم، گفت که حتما یک کامنت برای یکی از دو ژورنال بنویس و این اشکال را بگو. اول طبیعتا برای ژورنال بهتر فرستادم. سردبیر، مقاله‌ام را رد کرد و گفت توصیه می‌کند به آن یکی ژورنال بفرستم! به ژورنال دوم که فرستادم، دور اول، به اصطلاح ریوایز و ری سابمیت شد (یعنی اصلاح کنید و دوباره بفرستید). نظراتشان زیاد بود، اما دلیل اصلیشان این بود که متن نوشته شده هر چند ایراد مهمی را در مقاله‌شان نشان می‌داد اما از تُن نوشتاری سازنده برخوردار نبود. به طور مشخص خواستند که ما به جز اینکه اشکال را می‌گوییم راه حل برای بهبود مدلشان هم ارائه دهیم. این کار‌ها را انجام دادم و بعد یک نامه بلند بالا نوشتم که چطور نظراتشان را برآورده کرده‌ام. خود مقاله (کامنت) ۷ صفحه بود، نامه‌ای که ضمیمه‌اش کردم ۱۲ صفحه شد! و این بار پذیرفتند.

به طور کلی برای افرادی مثل من که هنوز چاپ مقاله در ژورنال‌های خیلی معتبر کار سختی است، گزینه‌های کامنت یا مقاله کوتاه گزینه‌های خوبی هستند... اگر یک سری مقاله در جایی چاپ شده و شما می‌توانید با ایده‌ای آن را توسعه دهید یا به نکته خاصی از مقایسه آن‌ها می‌رسید یا اشکالی را در محاسباتشان پیدا می‌کنید که تعیین کننده است، می‌توانید به صورت کامنت بفرستید. بیشتر ژورنال‌ها کامنت قبول می‌کنند. ارزش‌اش از یک مقاله تحقیقاتی کمتر است اما در رزومه‌تان، کامنت هم در دسته مقاله‌های چاپ شده قرار می‌گیرد. همانطور که گفتم کامنتها نوعی از مقاله‌ها هستند که مستقل نیستند.

Thursday, October 14, 2010

کار این دو هفته

فیدبک نامتقارن یعنی شما برای یک کاری همیشه فیدبک نگیرید بلکه برای برخی شرایط فیدبک بگیرید. مثلا کسی که مسوول استخدام در یک شرکت است، خودش، فیدبک نامتقارن می گیرد. اگر کسی را استخدام کند، از کارکردن آینده آن فرد، می فهمد طرف واقعا خوب بوده یا بد و آیا قضاوت خودش درست بوده یا نه (فیدبک). ولی اگر تصمیم بگیرد که طرف را استخدام نکند نخواهد فهمید که آیا واقعا طرف مورد نظر کاردرست بود و او اشتباه کرده یا تصمیم درستی گرفته است. این که بفهمیم آدم ها در این وضعیت ها چگونه با فیدبک و "بی فیدبکی" برخورد می کنند جالب است!

کار این هفته من در ارتباط با این موضوع بود و در حال نوشتن یک کامنت بودم. کل قضیه این هست که یک گروه روانشناس یک مدل ریاضی ارائه داده و ادعا کرده که تصمیم گیری انسان ها را در زمانی که از محیط فیدبک نامتقارن می گیرند بازتولید می کند. قرار شد من دو سه صفحه بنویسم که در بعضی از حالت ها مدل شان قابل تعمیم نیست. اگر بتونم تا امروز بعد از ظهر کل اش را تمام کنم کم کم به کارهای عقب افتاده این دوهفته می رسم.

Wednesday, October 06, 2010

رفتار بیماران و پزشک ها

دی روز زمان سمینار ماهانه "تصمیم گیری پزشکی" بود که در بیمارستان آلبانی برگزار می شه. قبلا هم نوشته ام: گروه کوچکی است حدودا 12 نفر که هفت هشت نفرش پزشک های متخصص هستند و بقیه یا در زمینه سیاستگذاری بهداشت کار می کنند یا دانشجو هستند. موضوع های بحث هم عموما در مورد مباحث روانشناسی تصمیم گیری است (نه روانپزشکی). این هفته در مورد رفتار تصمیم گیری بیماران صحبت شد که خیلی جالب بود.

به نظر می رسد که علوم قضاوت و تصمیم گیری از دو جنبه مختلف می توانند به پزشکی کمک کنند. یکی بررسی و بهبود مدل های تصمیم گیری پزشک هاست و دیگری بررسی و بهبود مدل های تصمیم گیری بیماران است. من مقداری در مورد موضوع اول کار کرده ام و مقاله مرور ادبیات ام هم روی همین موضوع نوشتم. خیلی موضوع جالبی است که خطاهای تصمیم گیری، یادگیری، اختلاف تصمیم گیری و ... را در میان پزشکان تحلیل کنید. مشکل اصلی هزینه بالای جمع آوری داده است: هزینه ای که باید صرف کنید تا بتوانید بر روی پزشکان آزمایش کنید. اما در مورد بیماران (تحلیل رفتار تصمیم گیری بیماران) جمع کردن داده آسان تر است. موضوع هایی مانند چطور می توان پایبندی بیمار به مصرف دارو، یا ترک سیگار را افزایش داد، یا از مراجعه بیهوده به اورژانس کاست از این دسته مسائل است...

نکته خوب در این مسائل اهمیت این مسائل است در مقایسه با کارهای abstract دیگری که در حوزه تصمیم گیری رفتاری انجام می شود... ژورنال خوب این فیلد هم medical decision making هست که ایمپکت اش بالای 2.5 است. مقاله ها را ترکیبی از پزشک ها، روانشناس و متخصصین علوم تصمیم گیری و سیاستگذاری می نویسند. به مقاله های این شماره تا دسامبر می توانید مجانی دسترسی داشته باشید. کنفرانس شان هم خوب است اما چون معمولا در کالیفرنیا بوده برای من ممکن نبوده...

Wednesday, September 15, 2010

این ترم

ترم جدید یک کلاس را آدیت می کنم (به صورت رسمی). یعنی ففط سرکلاس می روم و نمره قبولی می گیرم. این کلاس، کلاس تحلیل سیاستگذاری است که، بیشتر، کلاسی در رده فوق لیسانس است. خوبی این کلاس برای من این است که نوعی تعادل بین دنیای آکامیک و واقعی ایجاد می کند. دروسی که این چند وقت برداشته ام بیشتر دروس دوره دکتری بوده و از دنیای واقعی دور بوده است.. در این کلاس جدید موضوعات مورد بحث گاه به اندازه "اخبار رایج در مورد ساختن مسجد در نزدیکی محل سابق برج های دوقولو" پیش پا افتاده و در عوض کاربردی و هیجان انگیز می شود... بقیه وقت به تمام کردن تز و اپلای کردن برای کار می گذرد... فعلن اوقات خوبی است.

Monday, September 13, 2010

چگونه یک مسئله تحقیق در حوزه مدیریت عمومی و سیاستگذاری پیدا کنیم؟ روش "خیلی آکادمیک"

این متن ایمیلی بود که پارسال به یکی از دوستان زدم. الان در آرشیو کامپیوتر دیدم و گفتم شاید دوستان دیگری هم علاقه مند باشند به این موضوع. سوال در مورد این بود که روی چه موضوع تحقیقاتی در حوزه مدیریت استراتژیک سازمان های دولتی یا سیاستگذاری دولتی بهتر است کار کرد و آیا من موضوع خاصی را پیشنهاد می کنم یا نه. من به جای جواب به این سوال سعی کردم فرآیند "خیلی آکادمیک" پیداکردن یک سوال تحقیقاتی را ترسیم کنم. می گویم "خیلی آکادمیک" برای این که این روش اصولا به جای این که از "مشکل" شروع کند، از "ادبیات موضوع" شروع می کند. لزوما بهتر از آن روش دیگر نیست، ولی به نظر من برتری های قابل توجهی دارد. یک برتری اش این است که صبر و جدیت شما را می آزماید!

----------------------------------------------------------------

سلام. ممنون از ایمیل.

"برنامه ریزی استراتژیک سازمان دولتی" و "سیاستگذاری دولتی" و "مدیریت سازمانی دولت" مقوله های نزدیک به هم هستند که گاه تفکیک شان هم سخت است. ضمن این که خودشان هم مقوله های گسترده هستند. من این جا یک تمرین خوب انجام دادم که خیلی برایم آموزنده بود. هدفش پیدا کردن موضوع خوب برای تحقیق بود. به شما هم توصیه می کنم این کار را انجام بدهید.

1- سه ژورنال برتر حوزه ای که علاقه کلی به آن داشتم را انتخاب کردم.

2- خلاصه مقاله (فقط خلاصه) مقالات چهارسال گذشته شان را خواندم. (حدودا 400 تا خلاصه مقاله).

3- از بین آن ها 10 مقاله که برایم جالب بود را تا انتها خواندم.

4- 5 تایش را انتخاب کردم و به استادم نشان دادم و با هم صحبت کردیم.

5- یکی را به عنوان حوزه مورد علاقه انتخاب کردم.

این کار کلا 10 روز از من وقت گرفت. و دید خوبی داد. و منطقش هم این بود که باید موضوع مورد علاقه ام به قدر کافی داغ باشد که در چهارسال گذشته در موردش به اندازه کافی مطلب نوشته شده باشد.

من قدم اول را برای شما انجام می دهم (معرفی سه نشریه) و شما در صورت تمایل می توانید مراحل بعدی را ادامه بدهید. لینک های زیر سه نشریه مهم در زمینه مدیریت و سیاستگذاری دولتی است. روی این لینک ها تک تک کلیک کنید و چهار سال گذشته را ورق بزنید و ده تا مقاله را انتخاب کنید. این باعث می شود که هم دیدی نسبت به گسترده بودن حوزه پیدا کنید و هم تمرکز ایجاد کنید.

1. The Journal of Public Administration Research and Theory

2. Journal of Policy Analysis and Management

3. International Public Management Journal

در مورد متدولوژی هم متدولوژی های کمی و کیفی مختلفی وجود دارد که احتمالا بعد از دیدن این مقاله ها ایده ای می گیرد که از چه نوع متودی بیشتر خوشتان می آید. به صورت همزمان می توانید به یک سازمان ایرانی هم فکر کنید و اگر هم دسترسی به داده های سازمان خاص دولتی دارید حوزه را کم کم محدودتر کنید.

Monday, June 14, 2010

یادداشت های کارگاه NIH

سخنران اصلی روز اول یک سخنران مدعو بود و مانند خیلی دیگر از مدعوین یک سری از مطالعات را که شامل مطالعات خودش هم بود به زبان ساده مرور کرد. یکی از مطالعات مربوط به برنامه ترک سیگار بود.

شرکتی که این خدمت را ارائه می دهد تصمیم می گیرد که برای شرکت کنندگان یک chat room درست کند بدون این که دخالت چندانی در گفتگوها بکند (فقط گویا گاهی مشورت های گروهی هم ارائه می داده). این کار ساده و به ظاهر بی ربط به موضوع ترک سیگار باعث گروهی شدن ترک سیگار و ارتباط افراد با یکدیگر شده و به شدت در موفقیت برنامه تاثیر داشته است... ارتباطات شبکه اجتماعی در داخل چت روم هم کاملا خودجوش بوده است. به نظرم این اتفاق خیلی عجیب و جالب بود.

یادداشت های کارگاه NIH

معلوم شد که این برنامه کارگاه مربوط به یک دوره یک هفته ای تابستانی است که NIH برای دانشجوها یا محققین دانشگاه های مختلف برگزار می کند. کلا سه گروه آموزشی وجود دارد که عبارت اند از سیستم داینامیکس، agent based modeling و تئوری شبکه های اجتماعی. افراد شرکت کننده عموما یا دانشجوی دکترا و یا دارای دکترا هستند و تا جایی که من دیدم اکثرا از دانشگاه های خوبی بودند. در اول برنامه گفته شد که سه برابر گنجایش برای این برنامه اپلای شده بود و حدودا 45 نفر را قبول کرده اند. برنامه هم به میزبانی دانشکده سلامت عمومی کلمبیا برگزار می شود. فکر می کنم این دومین دوره شان است. به بچه هایی که در آمریکا کارهایی در زمینه های پابلیک پالیسی یا بهداشت و یا جامعه شناسی می کنند این دوره را پیشنهاد می کنم.

Saturday, June 12, 2010

کارگاه آموزشی سیستم داینامیکس برای NIH - موسسه ملی سلامت

فردا برای کمک به برگزاری یک کارگاه آموزشی برای محقیقن بهداشت در NIH (موسسه ملی سلامت) به شهر نیویورک می رویم. برنامه عبارت است از یک مجموعه کارگاه یک هفته ای در مورد روش های تحقیق مختلف و استاد ما قرار است کارگاه مربوط به سیستم داینامیکس را برگزار کند. من و نیوشا هم کمک های او محسوب می شویم.

این که یک هفته از فضای آلبانی دور می شویم خوب است اما بیشتر از آن امیدوارم در این کارگاه با آدم های خوبی آشنا شوم. تا جایی که فهمیدم هدف این کارگاه ها آشنا کردن داوران پروپوزال های NIH با روش های تحقیق مختلف است و برای کسانی که سیستم داینامیکس کار می کنند می تواند امیدوار کننده باشد. در سال های گذشته روند استفاده از سیستم داینامیکس در مقالات سیاستگذاری بهداشت به شدت رشد کرده و مثلا سال پیش چهار مقاله در ژورنال های سیاستگذاری بهداشت با استفاده از این متود چاپ شده، تعدادی از سیستم داینامیکس کارهای خوب به عنوان داوران NIH منسوب شده اند و بعضی ها (به طور مشخص تیم جک هومر) هم منابع مالی تحقیقاتی خوبی گرفته اند. هر چند چهار مقاله در بین مثلا دویست مقاله (همین جوری یک عدد پروندم!) که در این ژورنال ها چاپ می شد ناچیز است اما روند رشد بسیار خوبی دارد. این کارگاهی هم که ما می رویم اگر خوب برگزار شود می تواند کمک بسیار زیادی بکند.

اگر فرصت شد هفته دیگر چند یادداشت از تجربیاتم در نیویورک می نویسم.

Sunday, May 23, 2010

روزمره

باید کم کم برای بازار کار آماده بشوم. حدودا، اواخر پاییز باید برای دانشگاه های مختلف اپلای کنم. تعداد محدودی فوق دکتری اپلای می کنم و تعدادی هم استادی در دانشکده های مدیریت و سیاستگذاری. فعلن تصمیم ندارم برای کارهای مشاوره یا مراکز تحقیق اپلای کنم. البته امکان اش هم هست که تصمیم بگیریم بیشتر در آلبانی بمانیم تا درس نیوشا به صورت کامل تمام شود. اما فعلن فرض این شده که من اپلای کنم.

برای اپلای کردن هم باید مدارک لازم را کم کم جمع کنم و دو تا انشا در مورد این که برنامه تحقیق و برنامه تدریس ام چیست بنویسم. در برنامه تحقیق باید به صورت روشن بگویم که مسیر تحقیقاتی ام چیست و مقاله هایی که نوشته ام را کمی توضیح بدهم (در حدی که مسیر کاری را نشان دهد). در مورد برنامه تدریس هم باید علاقه مندی هایم را روشن کنم و کمی هم از تجربه درسی که دادم حرف بزنم. نتایج نظرسنجی دانشجویان کلاس را هم ضمیمه کنم. (راستی، نتایج خوب شد: نمره 4.8 از 5 گرفتم. که هم از میانگین دانشکده بالاتر است و هم برای درسی که در مورد آمار و روش تحقیق است و عموما بچه های انسانی بدشان می آید، خیلی خوب است).

طبیعتا تمام این ها مشروط بر این است که تز به موقع تمام شود. برای مقاله دوم تزم کمی بیشتر از انتظارم وقت گذاشته ام و هنوز کامل نیست. کارهای جدید هم اضافه شده است: استاد راهنما انتظار دارد که مقاله مرور ادبیات برای چاپ آماده بشود و هم این که یک پروپوزال تحقیق برای NSF بنویسم. ضمن این که قرار هم است که سال دیگر را برای فرصت مطالعاتی برود مکزیک. هر چند در آمریکا و مکزیک، اسکایپ را سانسور نکرده اند(!) اما بازهم کار با فاصله فیزیکی زیاد سخت است. خلاصه "اگر" و "اما" زیاد است...

Wednesday, January 13, 2010

نتیجه این پست قبلی تا حد خوبی این شد که من کوتاه آمدم... اومدیم مخملی بزنیم، که با از جانگذشتگی دیوید شکنت خوردیم! فعلن به این نتیجه رسیدم که بعضی از کارهای قبلی را در قالب دو مقاله تز بدم و مقاله سوم تز را اختصاص بدم به آنچیزی که دوست داشتم به اندازه یک تز کامل روش کار کنم...

در آستانه یک تصمیم مخملی!

این روزها یک مقداری بحث هام با "دیوید" و "تام" جدی تر و خشن تر شده. یادتون باشه مدتی بود با "جان" کار می کردم و خیلی هم از کارم لذت می بردم. بعد از مرور ادبیات اساسی که با "جان" انجام دادم به این نتیجه رسیدم که اپلای کردن اصول تصمیم گیری فردی در سیاست های بهداشت مسئله جالبی است برای من و کم کم به موضوع خوب و مشخصی برای تز رسیدم. اما نکته این بود که تخصص "جان" تصمیم گیری گروهی در سازمان هاست و نه تصمیم گیری فردی در سیاست گذاری. این معنی اش این بود که هر دو به این نتیجه برسیم که از این به بعد باید با "تام" کار کنم که در این فیلد آدم معروفی هم هست.

اما "تام" به عکس "جان" توان رهبری قوی پروژه را ندارد. استاد بسیار دوست داشتنی است و البته کارش هم درست است. اما به هر حال عمری ازش گذشته، و هیچ وقت هم ولع نوشتن مقاله نداشته است. به تیم من و "تام" طبیعتا دیوید هم اضافه می شد که اگر تزم قسمت شبیه سازی داشته باشد آن قسمت را مدیریت کند. دیوید به عکس تام قدرت مدیریت زیادی دارد و در عوض اجازه تصمیم گیری و مانور زیادی به دانشجو نمی دهد. حالا همانطور که گفتم این روزها یک مقداری بحث هام با دیوید و تام جدی تر شده و احساس می کنم ممکنه به اصطکاک برسه.

هر چند هر دوی این استادها از موضوعی که تعریف کردم خیلی خوششان آمده ولی به طرز عجیبی در مورد شیوه انجام پروژه در حال دودره بازی هستند. موضوع اینه که این اساتید هی زور می زنند که هی از ابعاد پروژه ایده آلی که در ذهنم بود از زوایای مختلف کم کنند و مثلا به جای آزمایش با پزشکان اکیدا توصیه می کنند که با دانشجوها آزمایش کنم. و اکیدا فشار می آورند که قسمت سیستم داینامیکس کار رو زیاد کنم. من هم به صورت غیرمستقیم به دیوید و بقیه کنایه زده ام که فارغ التحصیل های سیستم داینامیکس شان کار خوب پیدا نمی کنند برای این که رویکردشان در استفاده خیلی محدود از داده کار آن ها را در چشم سایرین بی ارزش کرده...

خلاصه من خیلی بعید نمی دانم اگر ببینم که دیوید و تام به دودره بازیشون ادامه می دند من هم یک تصمیم مخملی (!) در مورد ادامه کار با آن ها و یا حتی ادامه تحصیل ام بگیرم. امیدوارم این طور نشه و یک جوری یا اون ها کوتاه بیاند یا من!.. به هر حال این راهی که اون ها من رو سوق می دهند به نظرم راه غلطیه... فردا با دیوید قرار دارم، سه شنبه بعد هم با هردو.

Sunday, December 13, 2009

مرور ادبیات

این چند روزه به بهانه مقاله پایانی درس اقتصاد رفتاری، روی مرور ادبیات موضوعی کار کردم که قراره موضوع تزم بشه (احتمالا!).. تا الان حدودا 4500 لغت نوشتم.

خیلی چیز مزخرفی شده! فرستادم اش برای اندی که نظرش رو برام بگه.

Monday, December 07, 2009

ادامه مرور ادبیات

امروز به صفحه 20 رسیدم. در یک و نیم روز گذشته کلا شش صفحه اضافه کردم به مطلب که همه اش به قسمت مقدمه مربوط می شد. به نظرم رسیده یکی از سه بخش اصلی مرور ادبیات را هم حذف کنم و به جای اش دو بخش دیگر را بیشتر باز کنم.

فردا قرار است "جان" در مورد 14 صفحه ای که بهش داده ام فیدبک بدهد. امیدوارم خیلی به هم اش نریزد... در این مدت یک ایده هایی هم در مورد فصل پنج گزارش که می خواهد تحقیقات آتی را پیشنهاد بدهد به سرم زد...

Tuesday, November 17, 2009

ادامه مرور ادبیات و سه روایت مختلف از قهوه نوشی من

حالت 1: امروز رفتم و قهوه گرفتم تا خواب از کله ام بپره و بعد هم کار کردم.

حالت 2: خانوم قهوه چی دیگر باید بشناسدم. چندمین روز است که برای چندمین بار من را می بیند. همیشه چند نفری در صف هستند وقتی من به قهوه خانه دانشگاه می روم. ذره ذره از جلوی صف کم می شود و ذره و ذره به انتهای آن اضافه می شود و من در صف حرکت می کنم. به دخل که می رسم، یک فنجان کاغذی متوسط نصیبم می شود تا در آن گوشه ی قهوه خانه از قهوه وانیلی پر کنم اش و بعد هم البته شیر و شکر. معمولا یک شیرینی «تکه-شکلاتی» هم می گیرم که همیشه می گویم ای کاش گرم اش هم می کردند. خانوم قهوه چی این ها را به من می دهد و من هم کارت کوچک سبز رنگ ام را که عکس کفش دوزک دارد می دهم اش که در دستگاه اش بکشد. او از من می پرسد که من از او رسید می خواهم، و من می گویم که نمی خواهم.

حالت 3: دانشجویان متعددی برای تمرکز در کار، قهوه می نوشند (به عنوان مثال سروش 1999، بابک و یاسر 2005 و کامبیز 2009). از این میان برخی از دانشجویان قهوه را با شیر (سروش 1999)، یا با شکر (بابک و یاسر 2005) می نوشند و البته برخی نیز آن را به صورت بلک و تلخ ترجیح می دهند (کامبیز 2009). هر چند چنین تفاوتی در میان این رفتارهای قهوه نوشی مشاهده می شود اما در همه موارد اشاره شده، دانشجویان، در فرآیند قهوه نوشی، از "دهان" شان استفاده کرده اند! از طرف دیگر برخی شبه ها هم در مورد تاثیر مثبت قهوه بر تمرکز وارد شده است (حامد و مریم 1982 و بوزرجمهر و همکاران 1835) و عده ای از محققین هم بر تاثیر "یو" شکل قهوه بر تمرکز تاکید کرده اند (نیوشا 2008). بر اساس این یافته ها و با توجه به اختلاف نظر در مورد تاثیر قهوه، امروز ما یک قهوه گرفتیم! نتایج قهوه نوشی ما ضمن این که با کامبیز (2009) مطابقت داشت نشان داد که "پو" شکل بودن تاثیر قهوه بر تمرکز بستگی به میزان شکر در قهوه دارد.
در ادامه این مبحث، ابتدا پول قهوه را محاسبه و پرداخت می کنیم (فصل اول)، بعد لیوان را بررسی می کنیم (فصل دوم) و قهوه را می ریزیم (فصل سوم). نهایتا قهوه را سر می کشیم و جمع بندی می کنیم (فصل چهارم).

---
نوشتن مرور ادبیات ادامه دارد. ام روز نتیجه هفت ساعت کارم عوض کردن و اصلاح کردن مقدار زیادی از ده صفحه دی روز بود به علاوه چهار صفحه جدید. جان ایمیل زده که جمعه بعد از ناهار ببینم اش.

Monday, November 16, 2009

ادامه مرور ادبیات و گل واژه ها

دوستی می گفت ترکیب «ریاضی دان» مثل «قندان» است. پس همانطور که قندان یعنی جایی که درون اش قند می گذاریم، ریاضی دان هم یعنی جایی که تویش ریاضی می گذاریم!.. الان، فکر کردم می شه اون طرفی هم به قضیه نگاه کرد و گفت: خوب البته ترکیب «قندان» هم مثل «ریاضی دان» است. پس قندان هم لابد یعنی کسی که قند را می داند و درک می کند! مجسم کنید یک آقایی را (یا خانومی را) که قند را درک کند...

این هم از از ثمرات تمرکز بر اتمام مرور ادبیات! امروز دهمین صفحه را تمام کردم.

Sunday, November 15, 2009

برگشت به مرور ادبیات

امروز بعد از تحویل دومین مشق درس اقتصاد رفتاری، برگشتم دوباره به مرور ادبیات ام. تمرکزم را از دست داده بودم. یک مدتی طول کشید که بفهمم آخرین کارهایی که کردم چه بوده و بعد شروع کردم یک قسمت از گزارش را بنویسم.

از فصل دوم بخش سوم شروع کردم! امروز یک مقداری فکر کردم و دو صفحه نوشتم. قبلا شش صفحه مقدمه هم که احتمالا در فصل اول بخش اول استفاده بشود نوشته بودم. حدسم این است که متن گزارشم حدودا 40 صفحه خواهد شد. تا دور اول این گزارش را تمام نکنم به جز سرکلاس و سخنرانی های دیگران رفتن، هیچ کار دیگری انجام نخواهم داد. حتی مشق هایم را هم نخواهم نوشت. (well، غذا می خورم!)

Tuesday, October 20, 2009

گزینه های متعدد و نکات قابل تامل در سیاست گذاری

داشتم مقاله "آیا گزینه زیاد همیشه بهتر است" نوشته لونستاین را می خواندم. مقاله به زبان ساده و برای سیاست گذارها نوشته شده است. در این مقاله، نویسنده برای بررسی تغییرات پیشنهادی در سیستم تامین اجتماعی آمریکا به این نکته می پردازد که چرا دادن حق انتحاب در این مورد خاص به مردم لزوما برای شان خوب نیست.

از منظر سود و زیان، گزینه زیاد برای مردم سودهایی مانند موارد زیر خواهد داشت:
1- اگر ترجیحات مردم به شدت متفاوت از هم باشد، حق انتخاب می تواند موجب شود که هر کسی خدمت مورد علاقه اش را استفاده کند و این امر به ماکزیمم شدن سود کل می انجامد.
2- در کل، (حتی اگر ترجیحات مردم خیلی متفاوت نباشد)، حق انتخاب برای متقاضیان، بر قسمت عرضه خدمات تاثیر می گذارد، بازار از مونوپولی خارج شده و رقابت به بهبود کیفیت می انجامد.

از سوی دیگر گزینه زیاد سه هزینه محوری می تواند ایجاد کند:
1- هزینه زمان: زمان یک منبع محدود است. با اضافه شدن گزینه ها، زمان اختصاص پیدا کرده برای انتخاب گزینه زیاد می شود. افزون بر این، به نظر من، با ثابت گرفتن زمان، نسبت زمان به تعداد گزینه (میانگین زمان اختصاصی برای هر گزینه) کاش می یابد. کیفیت تصمیم می تواند نسبت مستقیم با میانگین زمان اختصاصی برای هر گزینه داشته باشد.
2- ایجاد خطا: بایاس های تصمیم گیری در شرایطی به وجود می آید که تصمیم گیرها از هیوریستیک های تصمیم گیری استفاده می کنند و می دانیم با اضافه شدن گزینه ها، آدمی تمایل بیشتری به استفاده از هیوریستیک ها پیدا می کند. (دقت کنید بایاس خطایی نیست که با میانگین گیری صفر شود!) نمونه های قابل لمس این اتفاق می تواند تمایل آدمی به حذف تعدادی از گزینه ها، و حذف تعدادی از معیارهای مهم مقایسه اشاره کرد. اضافه بر این می توان به تمایل انسان به "تعویق" تصمیم گیری در مواجهه با گزینه های زیاد - که منجر به "بایاس دیفالت" می شود - اشاره کرد.
3- هزینه های روانی: گزینه زیاد باعث بالا رفتن عدم قطعیت است که خود احساس نامناسبی ایجاد می کند و می تواند موجب افسوس دراثر هایندسایت بایاس شود. ضمن این که، به نظر من، اضافه شدن گزینه و در نتیجه افزایش عدم قطعیت، منجر به افزایش رفتار منطقی ریسک گریزی می شود. در این جا هزینه ای که برای پرهیز از ریسک پرداخت می کنیم به نوعی هزینه روانی حاصل از افزایش گزینه است که هر چند به صورت منطقی پرداخت می شود اما به هر حال هزینه است.

طبیعتا نویسنده ادعا نمی کند که گزینه ها را از مردم بگیرید! بلکه بیشتر توجه را به بالانس هزینه و سود ناشی از افزایش گزینه جلب می کند. با در نظر گرفتن نظرات لونستاین، می توان در مورد سوالات زیر فکر کرد:
- پرداخت مستقیم سوبسید به مردم چه هزینه هایی افزون بر آنچه عموما در مورد آن بحث می شود می تواند داشته باشد؟
- ارائه گزینه به شهروندان در مورد بیمه های طولانی مدت آیا لزوما خوب است؟ آیا این که بیمه مستقیم از حقوق کارمند کم می شود لزوما بد است؟
- انتخابات ریاست جمهوری که با ده کاندید برگزار می شود آیا لزوما به همان دقتی خواهد که با دو کاندید برگزار شود؟ حتی اگر در دو مرحله و به سبک ایران باشد.
- رفتار یک استاد راهنما در دادن آزادی به دانشجو برای انتخاب تز دکتری چه طور؟!
هیچ کدام از این مباحث طبیعتا به معنای جذابیت نظام های سوسیالیستی نیست و طبیعتا انتقادهای اساسی هم می توان بر تمرکز تصمیم گیری گرفت. اما به هرحال، در همه این تصمیمات باید هم جنبه "سود" و هم "هزینه" را در نظر گرفت.
----
پ.ن: البته من یک نکته هم اضافه کنم که گزینه زیادی گاه می تواند "سود" روانی هم داشته باشد. همین که احساس می کنیم دست مان باز است! من خودم به شدت دوست دارم دست ام باز باشد.