Thursday, August 13, 2009

مسافرت سه هفته ای - 3


بعضی از این ها را می شناسید تا حالا. این جا یکی از جلسات مدیریتی در آلباکورکی است. از راست به چپ توضیح شان می دهم.

دیوید: اگر دیدید دستش به زیر چانه اش رفته و سر به طور کامل بر کف دست فشار می دهد منتظر یک کامنت باشید. کامنت اش هم اینقدر غیر مستقیم و در لفافه است که باید سه چهار روز انرژی بگذارید تا متوجه شوید. دیوید این قیافه را دست کم یک بار در هر جلسه ای که با او دارم می گیرد. دیوید به شدت ایرانی می زند. حتی در آلباکورکی هم که با هم بیرون رفتیم پول ناهار من و نیوشا را حساب کرد. دیوید برای این در جلسه است که معاون مالی است. البته ناهار ما را از جیب خودش حساب کرد! پایش بیفتد لودگی می کند، چه جور! گوسفندش مرده بود و همه داغدار بودیم. منشی پرسید خوب چه کردی با جنازه گوسفند بی نوا؟ مکثی کرد و چشمش برقی زد و به صورت مکارانه ای گفت قطعه قطعه کردم و در کیسه پلاستیک گذاشتم و در این ور و آن ور انداختم! حساب کار به عنوان دانشجو آمد دستمان! کسی که با گوسپندش رحم نکند به اسیستندش (assistant) ترحم کند؟!

دبرا: همسر دیوید. شغل: استاد دانشگاه، دامدار، کشاورز، نانوا، بافنده! امسال دبرا یک شال بلند بافته بود از پشم گوسفندهای مزرعه شان و در کنفرانس به حراج گذاشت و چهار صد دلار فروش رفت و پول اش اهدا شد به دانشجوهایی که پول ثبت نام در کنفرانس را نداشته باشند. دبرا برای این در این جلسه است که معاونت انتشار است. سال دیگر می خواهد با دیوید فرصت مطالعاتی برود مکزیک و بنشیند و کتابش را بنویسد. دبرا و نیوشا دوست اند.

برایان: سردبیر سیستم داینامیکس ریویو است. در انگلیس درس می دهد. ما که نمی شناسیم اش ولی احترام خاصی برای اش قائل ایم. به هر حال سردبیر است و بهشت زیر پای سردبیران است! یا زیر سر پای دبیران است؟!

باب: باب هم نابغه ای است برای خودش. ونسیم (vensim) را خودش به تنهایی می نویسد. فارغ التحصیل ام آی تی است. اهل مشاوره و این جور ام بی آی بازی ها هم نیست. دو و نیم ساله دکترایش را گرفته. معروف است به هوش و دوچرخه سواری. برای شرکت در کنفرانس از بوستون تا آلباکورکی را رکاب زده بود! یعنی سه هفته تو راه بود. وقتی رسید دیدمش. سیاه شده بود کله اش و هیکل لاغرش، لاغرتر شده بود. همه هیجان زده بودیم که زنده است! دوچرخه اش هم تقریبا تمام شده بود! این همان دوچرخه ای بود که باب، باهاش دیوار چین رو و طول آمریکای جنوبی رو رکاب زده بود، سال ها قبل.

روبرتا: رییس است دیگر؛ مدیر اجرایی کنفرانس. به جز این که تلفظ «دبلیو» های من رو که شبیه «واو» های انگلیسی است مسخره می کند، هیچ اشکال بزرگ دیگری ندارد! تازگی ها تلویزیونی خریده که کنترل از راه دور دارد! جای تلویزیون قدیمی که با آچار کانال اش را عوض می کرد و سه تا کانال هم بیشتر نداشت. ماه پیش هم هیجان زده بود که گوشی موبایل جدیدش عکس می تواند بگیرد. با کوشش های بسیار توانسته ام روبرتا و بقیه اعضای دفتر رو به غذای پاکستانی یک آقایی که گوشت حلال استفاده می کند علاقه مند کنم و خلاصه وقتی غذا به خرج دفتر است ما هم یک چلوکباب سفارش می دهیم! روبرتا را همه دوست دارند.