Tuesday, March 23, 2010

تحویل

دیوید قرار بود یک کارگاه آموزشی بزرگ برای دانشجوهای فوق لیسانس برگزار کند.. یک کارگاه دو روزه که همراه با یک بازی گروهی معروف به نام "استراتجم" است.. برای حدودا هشتاد دانشجو...

دیوید چند نفر کمک لازم داشت که من و نیوشا هم جز داوطلب ها بودیم. به جز ما، دو نفر دیگر هم داوطلب بودند و کل کارگاه را به هیچ عنوان نمی شد با کمتر از چهار داوطلب و سه استاد چرخاند. این بود که ما بعد از این که فهمیدیم روز دوم کارگاه مقارن شده است با لحظات تحویل سال نو، برنامه کمک به دیوید را کنسل نکردیم. با نیوشا قرار این بود که سفره هفت سین را در اتاقی که من از آن استفاده می کنم بچینیم و سر ساعت یک و نیم عصر به مدت دوتا سه دقیقه برویم سر سفره مون و بعد برگردیم.

اما دیوید تیزهوش تر از این ها بود. وقتی دید که من لباس تر و تمیز پوشیدم و کراوات زده ام، یک دفعه مثل این که از پستوی خاطرات جوانی اش یا از مطالعات تاریخی اش چیزی به یادش بیاید فهمید که "نوروز" است!.. این بود که وسط کارگاه چند دقیقه ای در مورد نوروز حرف زد، زمان اش را توضیح داد و گفت که لحظه ای است که از زمستان به بهار می رویم و از من و نیوشا خواست که آداب اش را توضیح بدهیم. (و من هم طبیعتا گفتم که ما رسم داریم که حتما سیزده روز تعطیل باشیم!).. جورج هفتاد ساله هم به آیفون اش خیره شده بود و با هیجان داشت به تصویر گردش زمین نگاه می کرد و این که سایه زمین زاویه نود درجه گرفته است!... دیوید از ما خواست که هفت سین مان را بیاوریم و در معرض دید همه قرار دهیم... و بعد سر زمان تحویل، کارگاه را متوقف کرد و همه هفتاد هشتاد دانشجو آمریکایی و سه استاد آمریکایی و ما دو ایرانی برای لحظاتی سکوت کردیم، برای تحوّل حال مان دست به دعا برداشتیم و تغییر فصل را در هر سلول مان حس کردیم... تحویلی به یادماندنی شد...

وقتی لحظه تحویل گذشت و همه با شادی دست زدند، یکی از پسرها پرسید: حالا پس ما هم می تونیم سیزده روز تعطیل باشیم؟!..

4 comments:

محمد حسین حسینی said...

سال نو بر شما مبارک باد

روزبه دانشور said...

واقعا پست قشنگی بود. خیلی لذت بردم از خوندن‌اش.
سال نو مبارک باشه

رویا said...

لذت بردم. سال نو مبارک

هادی said...

خیلی قشنگ بود. فکر کنم می تونم شیرینی اون لحظات رو حس کنم!
سال نو مبارک!