شش سالی این جا نوشتم. اما شاید، زمانِ وبلاگ نوشتن هم کم کم تمام شود. بدم نمی آید که به دفتر خاطرات برگردم و بدون قالب بنویسم. از همانها که می گوید «امروز ساعت هشت از خواب بلند شدم و چای گذاشتم و با تخم مرغ خوردیم و الی آخر...» یا شاید هم نوشته هایی جدی تر لازم باشد. وبلاگ نویسی و نوشته های روزانه نه دردی از کسی دوا می کند و نه کسی را به کسی وصل می کند. اگر وبلاگ برای وصل کردن آمده بود که الان فیس بوک، این کار را بهتر انجام می دهد.
قبلا دو چیز من را مردد می کرد که تمام اش کنم. اولی اش این بود که پدرم این جا را می خواند. اما حالا که آقایی این جا را موجب انحراف جامعه یافته است و دستور مسدودشدن اش را داده، ارتباط نگارشی من با پدرم و خواهرم را هم قطع کرده است. می ماند دلیل دوم که هنوز برایم مهم است: گاه که می آیم چیزی بنویسم و از روزگارم در این جا بگویم مجبور می شوم عمیق تر فکر کنم که چه می کنم و به کجا می روم و چه شده و چرا.. گاه خطاب این نوشته ها تنها دوستانم نیستند بلکه خطاب اصلی به وجدان ام است که جوانی ات را در چه راهی صرف کردی.
نمی دانم که باید به کم نویسی عادت کنم، یا به قول مولانا آب تیره شده است و سر چه بند کن. چیزی که می دانم این است که نوشتن در این جا دیگر به نشاطم نمی آورد.
4 comments:
این احساس اینکه دیگه نوشتن به نشاط نیارتت رو حسابی درک میکنم.
برای من یه چیزی که باعث میشه وبلاگنویسی رو با این همه تنبلی بیخیال نشم آشنا شدن با دیگرانه. تو فیسبوک ارتباط آدم با کساییه که از قبل میشناخته. ولی با وبلاگ با آدم جدید آشنا میشی. ممکنه خیلی هم غیر آشنا نباشن مثلا من چندین نفر از دانشگاه که شاید زمان دانشجویی دورادور هم میشناختمشون الان به خاطر وبلاگ میتونم بگم با هم دوستیم.
لطفا حتما بنویس!
نويد جان
نوشته هايت زيباست، ادامه بده. شايد لازم باشد كه دوران پاييزي را طي كني تا دوران بهاري فرارسد
commentat kame. yani bishtar vase khodete. v inam khili khobe :)) man har roz minevisam. vaase khodame. hatta gahi noe neveshtan roye ayande asar mizare :D future making..
Post a Comment