Sunday, January 29, 2012

داستان یک پنج شنبه در کلمبوس

هتل ام 45 دقیقه با دانشگاه فاصله داشت. بیشتر روزها را پیاده رفتم و برگشتم و خوش گذشت. در میان راه باید از روی یک پل رد می شدم و رودخانه پرآب و پر از پرنده شهر را قطع می کردم. گاهی هوا مه هم داشت و جالب بود. اما، پنج شنبه ای، هوا بارانی بود، و پریدم داخل اتوبوس. با اشتیاق و افتخار کارت دانشگاه اوهایو را نشان دادم که اتوبوس ام مجانی حساب بشود؛ اما خانوم راننده پس از کنکاش کوتاهی گفت که «آقاجان شما که دانشجو نیستی که؛ باید پول اتوبوس رو کامل بدی!»

حدود 9 صبح دانشگاه هستم. فنجان ام را به دست می گیرم و می روم که قهوه درست کنم. یک فنجان سفید گرفته ام با گل های طوسی. از فروشگاه میسیس. بر عکس ام آی تی، در این جا انتظار برای قهوه فرصتی است برای گپ زدن و آشنا شدن با همدیگر. البته دانشگاه اوهایو کلا مردمان خوبی دارد. استادها که در حد همکار با من برخورد می کنند. کارمندها هم همیشه گشاده رو هستند.

کار اصلی پنج شنبه ام جلسه آنلاین در مورد پروژه ای است که درگیرش هستم. دانشگاه های متعددی در این پروژه درگیرند. دو تا مقاله ای را که نوشته ایم برای طرفین دعوا(!) ارائه می کنم. بقیه دانشگاه ها به نظرم دودر کرده بودند و عملا تنها کسی که کارش به جایی رسیده بود ما بودیم. سوپروایزرم کاملا خوشحال است! بعد از جلسه می رویم و من ناهارم را می خورم و او قهوه اش را. کمی گپ می زنیم از زندگی آکادمیک.

عصری، داشتم در اتاق کارم کار می کردم. هوای بیرون به شدت بارانی بود. راب و کریگ، دو تا از استادهای جوان دانشکده می آیند دنبالم و از لطف شان، من را به آب جو در یک بار نزدیک دانشگاه دعوت می کنند! من که این کاره نیستم، ولی پشت در اتاق ام کمی بگو و بخند می کنیم. هر دو در آستانه تنیور گرفتن هستند. یکی شان اقتصاددان است و آن یکی رفتار سازمانی کار می کند. نسبتا در چاپ مقاله هم موفق بوده اند.

شب، خانه راسل و مونیا دعوت ام. دوستان بنگلادشی ام هستند. راسل دوست دوران تحصیلی ام در آلبانی بود که یک سال جلوتر از من بود. الان استاد دانشگاه اوهایو است. مونیا برای یک سازمان غیرانتفاعی کار می کند. خانه کوچک قشنگی خریده اند. از در که وارد می شوم اول از همه بوی غذای خوشمزه شان را احساس می کنم! شام می خوریم و از زندگی حرف می زنیم. مرغ و ماهی و میگو و یک خوراک سبزی خواری درست کرده اند. تندی اش برای من خوب است. خانه شان را هم نشان ام می دهند. دو طبقه با یک اتاق خواب برای مهمان در طبقه اول و یک اتاق خواب به صورت دوبلکس در طبقه بالا به همراه یک اتاق کار کوچک. شب خوبی بود.

راسل و مونیا می رسانندم هتل. به من هشدار می دهند که گویا کلمبوس پر است از ساسِ تخت خواب (bed bug). و کلا توصیه کردند که حواسم به هتل ها هم باشد! اینترنت چک می کنم و می خوابم. شب تا صبح تنم می خارد و در ذهنم ساس های تخت خواب رژه می روند!

No comments: