Friday, March 09, 2012

ورود به گوش این جانب ممنوع است

1. آدم های کوچه خیابان، آدم های مغازه ها، آدم های مترو، بیشتر مردم، این روزها، گوش شان را با سیم های سفید به جیب شان وصل می کنند. در حال حرکت، ایستاده یا نشسته فرقی ندارد؛ خیره می شوند به جلو یا به یک نقطه. گاهی با جعبه سفید و سیاه کوچک شان بازی می کنند، و بعد دوباره خیره می شوند به میله مترو، به زمین، به شیشه و یا به کت آن آقای بلندقد مومشکی. گاهی احساس می کنی این آدم روبرویی به دکمه لباس شما نگاه می کند آن چنان که گویا پیامی در آن دکمه وجود دارد. نه می خندند و نه جدی اند. گوش های شان «ورود ممنوع» است! با سیم سفید وصل است به جیب شان.

2- مترو هستم. خانومِ بلند گو، که در این دوران نمی دانی نوار است یا واقعا دست و پا دارد، تنها کسی است که با آدم حرف می زند، حتی اگر گوش هایتان «ورود ممنوع» باشد و به جیب تان وصل. البته خانوم بلندگو، فقط گوینده است؛ اهل گوش دادن نیست. فقط حرف های خاصی را هم می گوید؛ نه این که از آن پشت، حال مسافران گرامی را بپرسد و یا جویا شود که مثلن حال عمه خانوم که کسالتی داشتند رو به بهبود است یا نه. خانوم بلندگو فقط یک سری نام را صدا می کند. نام ها قرارداد هستند بین ما و آن خانوم بلندگو و آن آقایان و خانوم های خیره به زمین و میله و شیشه. از آن نام ها می فهمیم که آن بالا، روی زمین، چه خبر است.

3- وقت ناهار است. حامد چراغ گوگل اش روشن است و قرمز. یعنی «ورود ممنوع». کلیک می کنم روی نام اش. گوگل هشدار می دهد که شاید مزاحم اش باشی. اهمیت نمی دهم. چند کلمه برای اش تایپ می کنم: «می روم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم برای ناهار!» حامد جواب می دهد. می آید باغ حسن. در راهِ رفتن حرف می زنیم. در حین غذا خوردن حرف می زنیم. در راهِ برگشت حرف می زنیم.

No comments: