این هفته از اون هفته هایی است که خیلی دوست داشتم آلبانی و در کنار نیوشا باشم. ولی نشد.
موضوع این بود که در آخرین هفته ماه مارچ هستیم و من طبق قرارداد باید یک هفته در ماه رو در شهر کلمبوس و در دانشگاه اوهایو باشم. هفته های قبل نتونسته بودم که بیام کلمبوس و بیشتر وقتم رو بوستون بودم. در واقع، دو هفته پیش، تعطیلات بهاری نیوشا بود و ترجیح دادیم که از موقعیت استفاده کنیم و نیوشا با من بوستون بیاد تا هوایی تازه کنه و کمی استراحت کنه. و چون هفته قبل هم عید بود تونستیم بوستون بودنمون رو چند روز دیگه هم امتداد بدیم تا تحویل سال نو هم در کنار هم باشیم. تحویل رو رفتیم دانشگاه هاروارد. مراسمی بود که دانشجوهای ایرانی ترتیب داده بودند. خیلی هم خوش گذشت. فردایش هم برای یکی از دوستان که در بوستون زندگی می کنه و تولدش بود، مهمانی سورپرایز (!) گرفتیم. بعد هم چهارشنبه صبح، نیوشا رو رساندم آلبانی و بعد دوباره فردایش اتوبوس گرفتم و برگشتم بوستون تا پنج شنبه و جمعه رو بوستون باشم و کلاس ام رو از دست ندم. بعد هم جمعه شب دوباره اتوبوس گرفتم و برگشتم آلبانی که شنبه باهم باشیم. یکشنبه هم که 6 صبح پرواز کردم کلمبوس... در واقع، بین این دو گزینه که 10 روز با نیوشا در بوستون باشم یا این که این هفته با نیوشا آلبانی باشم، اولی رو انتخاب کردم. اولی هم تحویل سال نو داشت و هم تعطیلات بهاری نیوشا بود...
اما شاید راه بهتری هم بود. این که آدم بس کنه این کار پرمشغله رو. به شدت وسوسه شدم که برای تمدید قرارداد زندگی راحت تری رو درخواست کنم. یا ام آی تی رو بس کنم، یا اوهایو رفتن رو. این سه چهارماه خیلی سخت شده...
1 comment:
به قول شاعر "اندکی صبر سحر نزدیک است"!
Post a Comment