سَحَر است. پنجرههایمان به سمت خیابان «آیلند هیل» بازند و مجموعه ساختمانیمان که در دو طرف این خیابان است در آرامش صبحگاهی است. نسیم خنکی داخل میشود و کرکرهها گاهی تکان میخورند. تنها صدا، صدای آب پاشیدن به چمنهاست. یخچال را باز میکنم و یک لیوان آب هویج میریزیم. در یک فضای معنوی، احساس یک خرگوش مسلمان شده را دارم!
چراغ خانههای اطراف خاموش است؛ تاریکِ تاریک. چراغ بعضی دوستانام در فیس بوک و گوگل روشن است؛ برخی قرمز، برخی سبز.
2 comments:
خرگوش مسلمان شده بی دندان :)
ای بابا ! خرگوشه صبر می کرد این ماه رمضون طولانی تموم بشه بعد مسلمون می شد !
:)))))
Post a Comment