Sunday, September 02, 2012

هنوز به دنبال شیر

ِاِلینا هنوز تو بغل بابا دنبال شیر می گرده!... بغلش که می‌کنم، با تقلای زیاد، کله رو میاره بالا و بعد محکم می‌زنه به سینه‌ام و با این فرض که قراره در جای نرمی فرود بیاد، می‌خوره به قفسه استخوانی سینه‌ام!.. بعد برمی‌گرده و با یک نگاه معنا دار و تحقیرآمیزی بهم نگاه می‌کنه که یعنی «تو واقعا به چه دردی می‌خوری! هیکل بزرگ کردی که چی بشی؟ یه شیر هم نمی‌تونی بدی!»
من هم می گم «آخه بابایی، الان سه هفته است دارم توضیح می‌دم آدمی فقط برای شیردادن و شیرخوردن به دنیا نیومده. شما چرا موضوع رو نمی‌گیری؟»
بازهم همونجور تحقیرآمیز بهم نگاه می کنه...
می‌گم «بابایی، قدیم‌ها ملت توی سن شما، بله تو سن شما، به پیامبری مبعوث می‌شدند و از گهواره با مردم صحبت می‌کردند! این جوری که شما به مفاهیم بیسیک گیر می‌دی قبول کن یه کم مایوس‌کننده‌است ها!»...

No comments: