Sunday, September 23, 2012

مکثی همراه با دو قهوه لاته

روزها با دور تند می‌گذرد و الینا بزرگ می شود. سرمان شلوغ است و زمانی برای کاری به جز کارهای روزمره نداریم. نیوشا، کارهایش شده، کلا، الینا. من هم معمولا از ساعت 11 صبح تا 4 کار می‌کنم. بقیه اش به نحوی به خانواده مربوط است. روزهای تعطیل هم که کلا همینطور. الینا شیر می‌خورد، پوشک کثیف می کند، گریه می کند، سر و صدا می کند، بی خوابی می کند، بی تابی می کند... و گاهی هم می خندد. و همان خنده کافی است برای هردوی ما... من، قهرمان خواباندن سریع بچه و تعویض و پرتاب پوشک شده ام!.. نیوشا هم، مادرِ نمونه است.

امروز هم به عادت این چند هفته الینا را توی کالسکه اش گذاشتیم و برای قدم زدن به محله جنوب شهر «مِلروز» رفتیم. مغازه‌ها کما بیش باز بودند. شیرینی فروشی ایتالیایی «مِلروز» هم همین طور. دو قهوه لاته گرفتیم و دو شیرینی خامه‌ای. روی صندلی‌های بیرون مغازه نشستیم. یک کم باد می‌آمد. پتوی صورتی الینا را از بغل گوشش گذراندیم. گاهی نگاه‌مان می‌کرد و گاهی می‌خوابید... و خودمان هم حرف زدیم درباره روزهایی که سپری می‌شوند و دختری که بزرگ می‌شود...

بعد از ظهرمان شبیه «مکث» کوتاهی بود در میان هیاهوی دور تند این روزها؛ مکثی و نگاهی به این که این روزهای‌مان چطور می‌گذرد و کجا می‌رویم. همراه با یک قهوه داغ.

2 comments:

مصطفى said...

اين قسمت پرتاب پوشك رو درست نفهميدم! كجا ميندازيش كه قهرمان شدى!؟ خونه ى همسايه!! (؛

Anonymous said...

خدمت پدر و ماد رتازه
میدونین قهوه خوردن مادر بچه رو بد خواب میکنه البته اگه شیر مادر بخوره