دارم برای اِلینا داستان میخونم. سرچ میکنم قصههای ایرانی و میرم به وبسایت کاملا موجهی که یک سری داستان کوتاه داره. من به لپتاپ نگاه میکنم و الینا به من.
از بین داستانها داستان کلاغ سفید رو انتخاب میکنم و براش میخونم. خودم هم هیجانزده که ببینم داستاناش چی میشه! اما کلا هر چی داستان پیش میره دلم میخواد قضیه رو سرهم بندی کنم و تمومش کنم! سرتون رو درد نیارم قضیه این بوده که یک بچه کلاغه با پدر و مادر بیرون رفته بود که بچهها بهشون سنگ میزنند و این بچه کلاغه از ترس رنگش میپره و سفید میشه! بعد پدر و مادرش نمیشناسنش دیگه! و گُم میشه... و خودش هم در اثر ضربات سنگ حافظهاش رو از دست میده!!.. بعدش با یه مصیبتی مادره پیدا میکنه کلاغ کوچولو رو و اولش هم به جا نمییاره اما بعد از بوش میفهمه که این بچهاش هست....
قیافه من :«
قیافه الینا :0
کلاغ سفید :"(
نویسنده داستان D:
6 comments:
به این سایت سر بزنید
WWW.children's library.org
کتابهاش به نظر من خوب اند. برای الینا بخونید
WWW.childrenslibrary.org
البته درسته
ممنون.
قصه های خوب برای بچه های خوب
شاهنامه!
بچه به این کوچیکی!!چه عجله ای داری شما.همین قدر که براش حرف بزنی و تعریف کنی و نگاهش کنی کلی چیز یاد میگیره .الان وقت ه قصه نیست وقت شناخت ه
خوبه حداقل الینا کوچولو زبون آدم بزرگها رو بلد نیست. اونی که این داستان رو نوشته چی فکر می کرده؟
Post a Comment