اِلینا شاید قبول کرده باشد که در این دنیا به جز مامان و به جز بابا (یی که شیر نمیدهد اما آروغ میگیرد) موجودات دیگری هم وجود داشته باشند. مثلا موجودی به نام جورج وجود دارد که میمون قهوهای رنگی است و از بالای تخت آویزان است و همانجا زندگی میکند. به طرز عجیبی نه شیر میدهد و نه آروغ میگیرد! الینا و جورج ساعتها خیلی جدی به هم خیره میشوند.
مفهوم «فامیل» هم کم کم در ذهن الینا شکل میگیرد: پدربزرگ و مادربزرگ و خاله هم وجود دارند که یک سری موجودات دو بعدی کامپیوتری هستند که به طرز عجیبی با ما که بیرون کامپیوتریم صحبت میکنند. پدربزرگ و مادربزرگ و خاله گاهی با باتری کار میکنند و گاهی با یک سیم به برق وصل میشوند.
اِلینا البته قبول کرده است که موجوداتی هم به عنوان «دوست» وجود دارند. شاید تا حالا 10-20 تایشان را دیده باشد و به این جمعبندی رسیده باشد: دوستها آدمهای واقعی هستند که، همه، ماشاا... "تحصیل کرده"اند! یا دانشجوند، یا پُستداک هستند یا استاد دانشگاه.
2 comments:
چقدر حیف که حالا که من تروی هستم شما آلبانی نیستند دیگه.
شاد باشید هر سه تاییتون
لایک اساسی به:
"پدربزرگ و مادربزرگ و خاله هم وجود دارند که یک سری موجودات دو بعدی کامپیوتری هستند"
Post a Comment