Thursday, January 22, 2009

شاید برای کامیار... شاید برای دل خودم...

1- مدتی هست که حس و حال خوبی ندارم. ناراحتم. عصبانی ام. نفس هایم تند می شود و اخم هایم توی هم می رود. راه می روم و اخبار چک می کنم و گهگاه به حافظ تفعلی می زنم که آرامم کند. در یک کلمه ناراحتم. نیوشا هم حال بهتری ندارد. گاهی غصه اش گرفته و گاهی دعا می خواند. و البته همه قدیمی ترهای شهر آلبانی هم این طورند. یک روز یکی شان در ایمیل اش می نویسد که غمگین است و عصبانی؛ و یک روز، دیگری دعا می کند که خدا به کمک آید. همه مان نگران کامیار و آرش ایم. شنیدیم که کامیار به سه سال و آرش به شش سال زندان محکوم شده اند.

2- باز هم نگرانی ما کجا و نگرانی مادر کامیار و آرش، آن هم بعد از تحویل دو پزشک به جامعه از دامان یک خانواده فرهنگی و آبرومند. مادرش می گوید: «آرش و کاميار هر دو در کار خدمت به مردم بودند. مردم جامعه اي محروم که با اعتياد و ايدز دست و پنجه نرم مي کردند. چه مي دانستند که اين کار چه عاقبتي دارد. پدرشان ۵۰ سال در کرمانشاه تدريس کرده است. همه وکلا و پزشکان در خارج و داخل مي دانند که به خانواده ما اين انگ هاي سياسي نمي خورد. هيچ وقت در کار سياسي نبوده ايم. من مادر بچه هايم هستم، با تک تک شان درس خوانده ام وبا آنها بوده ام و مي دانم اين اتهام ها به آنها نمي چسبد. اين بچه ها زير بمباران درس خوانده اند. زير موشک باران بزرگ شده اند. پسر کوچکم ترکش خورده و دست وپايش صدمه خورده است. اصلا کاري به اين موضوعات سياسي نداشتيم ونمي دانم چرا به اين موضوعات ربطشان مي دهند.» بعد می گوید «... با آنها صحبت کرده ام و گفته اند که مادر ما هيچ گناهي نداريم. وکيل پرونده را خوانده و براي ما گفته که هيچ چيز در پرونده شان نيست. بچه هاي من اقرار نکرده اند. حالا اينکه مي گويند فيلمشان را مي گذاريم را نمي دانم. امکان دارد بچه هاي من را با شکنجه وادار به پرکردن فيلم کرده باشند. امکان دارد چيزي که خودشان نوشته اند را به بچه هاي من داده اند که اقرار کنند. اما بچه هاي من کاري انجام نداده اند... اين مدت ما زندگي نداشتيم. من و پدرش شب و روز نداشتيم. يک زندان ديگر براي خودمان درست کرده ايم. (با گريه) من از ديروز تا به حال که حکم داده اند غذا نخورده ام. بچه هاي من گفته اند که اعتصاب غذا مي کنيم.»

3- مدتی که کامیار این جا بود زیاد دیدمش. درختی که به نام ایران در دانشگاه کاشت و رییس و استادهای دانشکده شان را جمع کرد سرجایش است اما خودش به جرم وطن فروشی در زندان ایران. دوچرخه اش را که تنها وسیله حمل و نقلش بوده تا حالا حتما برده اند و همان چند صندلی و میز خانه اش هم حتما تاحالا توسط صاحبخانه به بیرون ریخته شده؛ ولی کامیار در ایران به جرم گرفتن پول از منابع خارجی در زندان است. کسی می گفت که دیده بود کامیار روی زمین می خوابد و توانسته بود برایش تخت دست دوم جور کند...

4- اما مسوولین هم خوش سلیقه اند. کسی را می گیرند که نه تنها هیچ وقت مخالف نظام نبوده بلکه حتی منتقد هم نبود. کسی را می گیرند که همیشه دوستانش را به سفر به ایران و تنها نگذاشتن خانواده تشویق می کرد. کسی که معتقد بود هاروارد رفتن هرچقدر مهم باشد از دیدن خانواده کم اهمیت تر است. هرچند الان مطمئنم که مادرش فکر می کند کاش هیچ وقت به دیدارشان نمی آمد. کاش تنهایشان می گذاشت. کاش فراموششان می کرد.

5- می خواهم بگویم آقای دکتر ولایتی؛ اوف بر تو... تو مگر سال ها این ها را نمی شناختی؟ مگر در کنارت کار نکرده اند؟ مگر با تو مقاله ننوشته اند؟ سکوت چرا کردی؟ سرت به برنامه دعاهای هفتگی گرم بود.. تقبل الله!.. آقای دکتر ملکی. تو دیگر چرا؟ این سیاست بر سر آدم ها چه آورده است؟.. این طور مسوولین نظام پشت کسانی که به نظام خدمت کرده اند را خالی می کنند؟ یاد زمانی می افتم که جمعه ها که مسجد گیاهی می رفتم ولایتی هم می آمد و من خوشم می آمد و یک بار امضا گرفتم ازش... چیزی نوشت در مایه های برای پسر مومنم... آه چه بچه بودم...

6- شاید فکر کنید مهمترین اشتباه کامیار و آرش این بود که برای معتادها و ایدزی ها کار کردند. معتادان اگر قرار بود برای کسی کاری انجام دهند برای خودشان می کردند. شاید کامیار و آرش هم باید به قدرتمندان و ثروتمندان جامعه خدمت می کردند تا امروز تنها نباشند. ام روز فهمیدیم که اگر برندگان نوبل پزشکی هم خواستار آزادی تان شوند کسی توجهی نمی کند.

7- ام روز فکر می کردم همه این ها اتمام حجت خدا با افرادی مثل من است که سریع تر به فکر جایی برای زندگی و بندگی خدا باشند... تفعل دی روزم این طور بود: دور فلکی یک سره بر منهج عدل است / خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل... امروز این طور آمد:
ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ / که همچو سرو به دستم نگار بازآید...

8- هنوز ناراحتم ولی امیدوار


---

13 comments:

Anonymous said...

سلام.

درد نامه کامیار و آرش را خواندم.

این روز‌ها با خندان اخبار مربوط به این دو ، بد جوری بغض راه گلویم را میبندد.اخر چرا هیچ فریاد رسی نیست؟ چرا هیچ کس نمیتواند از حق دفاع کند؟

کاش به ایران باز نمیگشت...

Anonymous said...

سلام
فکر می کنم الان می دانی که بحث فقط سر اینکه چند دقیقه ای برای دلخوشی دیگری فقط کنار دیوار راه برویم تا او هم به راه خودش برود نیست.خیلی بزرگتر از اینهاست موضوع بر سر حیثیت انسانی است که دارد زیر سوال می رود . مثالی که زده بودی با وضعیتی که ما در ایران داریم همخوان نیست چون چه به حرف آن پیرمرد گوش می کردی و چه نه ، قدرت دولتی نداشت تا قذم جلو بگذارد . اینجا و در ایران کوتاه آمدن از هر حقی ( حتی به بی ارزشی و بی اهمیتی حق تعیین اندازه مانتو ) باعث یک قدم جلوتر آمدن دولتی می شود که نماینده اکثریت نیست . اگر خیلی جاها که کوتاه آمدیم و گفتیم مهم نیست کوتاه نمی آمدیم ، شاید این برادران الان در زندان نبودند

در ضمن تفال درست است به نظرم

Anonymous said...

جالبه که اون مسئول وزارت اطلاعات که مصاحبه کرده بود گفته که بعضی از اینها خودشان نمی دانسته اند که دارن براندازی میکنند...جالبه خودشان نمیدانسته اند و آن وقت سرشاخه باند هم بوده اند

Anonymous said...

نوید جان سلام
من این بندگان خدا رو اصلا نمی شناختم، به نظر تو جریان چیه؟ اینها آماری چیزی جمع کرده بودند که عملکرد حکومت را منفی نشون می داده؟ اگر نه چرا به این ها گیر دادند؟...

Anonymous said...

من فکر می کنم به دلیل ارائه آمار اعتیاد و ایدز (که اصولا جزء آمار محرمانه محسوب می شه) بهشون گیر دادن. ضمنا انگار درباره تحقیقاتشون توی شبکه "وی او ای" مصاحبه کردند که شاید این هم مزید بر علت شده.

navid said...

1- اگر ارائه آمار محرمانه بود این ها خودشان قبل از همه می دانستند. تازه شما مطمئنی که همچین کاری کردند؟

2- مصاحبه با وی او ای رو من کامل دیدم. اصلا سیاسی نبود. توضیح می داد چه جوری ویروس ایدز فعالیت می کنه. تازه بعضی از مسوولین مملکت هم (مثلا خود ملکی) با وی او ای مصاحبه کرده اند.. دلیل نمی شه.

Anonymous said...

پس آخه قضیه چیه اگر اینا نیست؟ یعنی هیچ کس هیچ ایده ای نداره؟

Anonymous said...

take a look: http://khordaad.com/VNews.aspx?c=1&Id=362

Anonymous said...

az in barkhordha dar in 8 sal besyar dideh shod,hokumat sharayet ro faraham mikoneh ke in gheshr az afradeh agah va t'asir gozar fekre bazgasht be vatan ro az sar biroon konand,fekre pooya va khalagh,vojdane kari va az hameh mohemtar ensaniyato sherafat baraye in hokumat khatarnake.

Anonymous said...

az tarafi baradarane alaie mabaleghe besyari az sazmanhaye beinolmelali daryaft kardeh boodand ke moteasefane az didgahe hokumat khoshayand nist.shayad yeki az dalayeli ke campaine yek million emza parhiz kard az daryafte jayezeye malish baraye hefze baghaye karish dar iran bood.

Anonymous said...

درباره ی مورد شماره پنج می خواهم بگویم.
می دانی چرا نوجوانان و بچه های ما اولش از این جور شخصیت ها خوششان می آید و بعد بر بچگی خودشان افسوس می خورند؟
می دانی چرا حتی نوجوانان با هوش و کاری و مثبت اندیش هم فریب اینها را می خورند؟
راستش به نظر من نباید همه اش را فقط به پای بچگی یا دقیق تر بگویم به پای سن کم نوجوانان و بی تجربگی جوانان گذاشت.
به نظرم علت اصلی اش طرز تفکر و نگاه غلطی فکری است که در ذهن نوجوانان ایرانی از همان مراحل ابتدایی تربیت و رشدشان جا می افتد.
یعنی هم خانواده و هم مدرسه طرز تفکر منطقی و درست و عاری از هرگونه پیشفرض
(Bias)
را به بچه ها نمی آموزند. بلکه کودکان و نوجوانان ایرانی با هزاران هزار بایاسی بزرگ می شوند که بعداً موجب می شود هر اوهام و خیالی را به عنوان اندیشه ناب بپذیرند.
فکر می کنی اگر نوجوانان ایرانی طرز تفکر درستی را در خانواده و مدرسه می آموختند، آیا واقعاً آن چنان نوجوانان و جوانانی، این چنین حکومت گرانی را بر می تابیدند؟
فکر نمی کنی که ماها تازه وقتی همه ی واقعیت اجتماعی جامعه خودمان را می فهمیم که کمی دیر است؟
منظورم این است که آن آموزش عمومی غلط نخستین را مجبوریم خودمان شخصاً با استفاده از ظرفیت های فکری شخصی اصلاح کنیم و این زمانبر است. در نتیجه وقتی اصلاح شدیم به خودمان آمده ایم و می بینیم که دیگر تنها زندگی خودمان را می توانیم اصلاح کنیم نه اینکه روی جامعه هم تأثیر بگذاریم. تازه معمولا در چنین وضعیتی این اصلاح شدگان فکری تنها به اصطلاح طبقه بالا و روشنفکر جامعه را تشکیل می دهند و طبقه متوسط که جمعیت بیشتر و تأثیرگذاری بیشتری نیز دارد در پیشفرضهای خود غرق خواهد شد.
آیا می دانی که مذهب و طرز تفکر مذهبی چقدر در به وجود آمدن این پیشفرضهای فکری و عقیده ای که گفتم دخیل است؟
اینها که پرسیدم به معنی واقعی کلمه سؤال بودند. و به نظرم سؤالهای مهمی هم هستند.
به نظر
شاید این مطلب را اینجا بهتر توضیح داده باشم:
http://takderakhtesarv.persianblog.ir/post/85

Anonymous said...

navid jan in kodum maleki ast?

Abbas maleki ro migi?

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.